رعب و وحشت در جنوب تهران؛ ماجرای مرد کلاهنمدی یا همان بچه خور معروف
NOWRUZ 2 – برج Togharl Ray – Sunshine در اوایل بهار اوایل بهار به آرامی در جنوب تهران عقب نشینی شد. یکی از کارمندان برج ، یک مرد هفتاد و ساله ، فریاد زد: “زمان بازدید … کم کم.”
چندین پسر و دختر کوچک از حدود ده نفر هنوز در حیاط بودند. ناگهان یکی از مادران فریاد می زند: یا موسی بن جافار! عزیزم … رضا کو؟
برای چند دقیقه ، همه درهم و برهم هستند. سپس در گوشه شمالی حیاط ، بین درختان ، دیدند که رضا با یک کودک بازی می کرد. مادر به سمت او دوید. چادر خود را به دور خود پیچید و دستانش را پیچید. در حالی که چهره رضا را نوازش می کرد ، برق در چند متر توجه او را به خود جلب کرد.
یک جوانی لاغر و بلند ، با یک کلاه عروسی روی سر ، با لبخندی بر روی صورت ، مانند یکی از درختان باغ بی حرکت ایستاده بود. رضا برگشت و به او نگاه کرد. اما او بلافاصله سر خود را در آغوش مادرش پنهان کرد و گریه او به آسمان رفت.
مرد جوان اندکی پس از آن شلوار خود را تکان داد. پیرمرد برج جلو آمد: شما دوباره آمدید … بلیط خود را نگه دارید؟
مرد جوان فقط خندید. پیرمرد بازوی خود را گرفت ، “چطور شدی؟” وی گفت که این مرد بازوی خود را آزاد کرد و پیرمرد شد.
پدر رضا برای کمک به پیرمرد پیش رفت. گلاو و مرد جوان چاقو را بیرون کشیدند و در بازوی چپ پدر رضا فرو رفتند. فریاد مادر و بچه ها پیچیده شدند … و کلاه جوان ناپدید شد.
در همان روز – دفتر روزنامه کیهان ، میدان فردووی در تهران
محمد بلوری ، گزارشگر مشهور در این رویداد ، پشت میز کار خود نشسته بود. نوت بوک سیاه او پر از نت های مربوط به قتل های افتخاری ، موارد سریال ، باندهای مواد مخدر و سرقت های کلان بود. همه حل شده است ، به جز یک داستان.
برای چندین سال ، بیش از ۵ کودک و نوجوان – اغلب پسران – در جنوب تهران مفقود شدند ، به ویژه وارامین و شهر ری. جسد برخی با زخمهای چاقو عمیق پیدا شد و تقریباً بدون شک قاتل زنجیره ای وجود داشت. اما هیچ اثری از او وجود نداشت. به جز چند نکته مبهم و ناموفق.
دستگیری تصادفی
پلیس ، که به دنبال کلاه جوانی برای داستان برج بود ، عکس جستجوی و تبلیغات خود را در همه جا نصب کرده بود. سرانجام ، با آگاهی از خواهرش – که درگیری های مداوم او با مردم گرفتار شده بود – آنها توانستند او را دستگیر کنند.
نام او Houshang Varamini بود. در ایستگاه پلیس ری ، رفتارها و اظهارات وی سوء ظن های عجیب و غریب ایجاد کرد. مأموران گمان می کردند که ممکن است همان “بچه ای” باشد که بیش از ۵ کودک و نوجوان را در سنین ۱ تا ۲ کشته است. اما او به هیچ قتل اعتراف نکرد.
کار جسورانه توسط محمد بلوری
کریستال از طریق دوستی با ستوان کریمی ، رئیس شماره ۵ ری ، با یک دوستانه با ستوان کریمی توانست دو ساعت با Houshang Varamin مصاحبه کند. او با پایداری خود ، از انکار خود عقب نشینی نکرد و او را به نام “قاتل آسغار” یادآوری کرد – یک قاتل کودک مخوف تحت رضا شاه.
هوسانگ ، که همیشه قاتل اصرار را ستایش می کرد ، سرانجام خود را “قاتل دوم” خواند و یکی به قتل ها اعتراف کرد. طبق روایت ، وی به چهار قتل اعتراف كرد و پلیس ادعا كرد كه اجساد حدود نه نفر را پیدا كرده اند.
پایان کار
آذر ۱ ، Houshang Varamini در میدان سپه شلیک شد. این آخرین اعدام عمومی تهران قبل از انقلاب بود. جمعیت مربع و خیابان های اطراف را پر کرده بودند. هنگامی که از او خواسته شد تا حرف آخر خود را بگوید ، او یک پسر دلپذیر از حافظ را خواند و سپس گفت: “با فرض اینکه شما مرا کشتید … پزشکان می گویند ۴ نفر مثل من …” جمله او در جمع شلوغ گم شد و لحظاتی بعد ، بدن وی اعدام شد.
منبع: دوران ایران