سرنوشت تلخ زنی که در جریان طلاق از شوهرش، در دادگاه خانواده عاشق مردی دیگر شد
«فریبرز» که بسیار خوش بیان و روابط عمومی بالایی داشت، سفره دردهایش را به روی من باز کرد و همسرش را فردی شهوتران معرفی کرد که هیچ تعهد اخلاقی در قبال خانواده نداشت. از طرفی به خاطر اعتیاد و خوشگذرانی شوهرم می خواستم از همسرم جدا شوم که روی صندلی انتظار نشستم و جزئیات زندگی مشترکم را به او گفتم و به او گفتم که از این زندگی نکبت بار خسته شده ام و نرو. هر چیزی بخواه من حاضر نیستم به زندگی با شوهرم برگردم.
خلاصه این صحبت ها حدود نیم ساعت طول کشید و در نهایت فریبرز که من را یک شکست عشقی می دید آنقدر جذبش کرد که یک بار دیگر دلم لرزید و به نوعی به او علاقه مند شدم اما ۷ سال دور از فریبرز. من بزرگتر بودم و به همین دلیل نمی توانستم عشقم را به او ابراز کنم. اما در این بین «فریبرز» برای پیگیری نتایج دادگاه و همدردی و صحبت شماره تلفن من را گرفت و پس از آن روابط تلفنی ما شروع شد. در این روابط بیشتر به فریبرز که به من پیشنهاد ازدواج داده بود علاقه مند شدم. «فریبرز» کارمند یکی از بانکهای مشهد بود و وضعیت مالی خوبی داشت، اما خانوادهاش به شدت مخالف این ازدواج بودند و باعث شدند که همدیگر را مناسب ندانند.
در همان زمان برای اینکه خودم را به مادر «فریبرس» ثابت کنم، گفتم مهریه ام را فقط با یک شاخه گل رز تعیین کن. اما از طرفی خانواده ام نیز با این شرایط به شدت نگران آینده من بودند و بر این باور بودند که عاقبت این ازدواج چیزی جز تباهی و بدبختی نخواهد بود. اما باید به خانواده همسر سابقم ثابت می کردم که با پسر کوچکتری ازدواج کردم! از طرفی به خاطر همین عشق شهوانی عقلم را از دست داده بودم و به عواقب اعمالم فکر نمی کردم. با اینکه میدونستم در مسیر نابودی قدم میزنم ولی خودمو توجیه کردم که همه آدما مثل هم نیستن! بالاخره در میان این همه مخالفت من و فریبرز ازدواج کردیم و یک سال بعد صاحب یک دختر زیبا شدم. با این حال طولی نکشید که دوران هوس و عشق به پایان رسید و حالا «فریبرز» به بهانه های مختلف شب ها دیر به خانه می آمد و مرا آزار می داد.
خانواده او نیز مرا دختری شکست خورده می دانستند که پسرشان را قربانی هوی و هوس من کردند، به همین دلیل به خواسته های من توجهی نکردند و اختلاف سنی مرا به رخ کشیدند که پسرشان نمی تواند عشق را تجربه کند! بالاخره این ناسازگاری ها به حدی رسید که یک روز متوجه شدم همسرم برای بار سوم با زن دیگری ازدواج کرده و دیگر مرا دوست ندارد. طولی نکشید که «فریبرز» مرا از خانه بیرون کرد و با اتهامات ناعادلانه قلبم را شکست. حالا در را قفل کرده و دیگر من را وارد خانه نمی کند. در این شرایط که بار دیگر طعم شکست عشقی را چشیده ام، نمی دانم چه کنم، ای کاش…
با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) تحقیقات قانونی و اقدامات روانی در خصوص مشکلات این زن جوان به گروه مشاوران نخبه معاونت مددکاری اجتماعی محول شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی