فرجام سیاه عشق تلگرامی برای زن جوان
زن ۳۵ ساله ای به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: ۱۸ سال بیشتر نداشتم که مدام در شبکه های اجتماعی پرسه می زدم تا اینکه روزی پسر جوانی برایم عاشقانه فرستاد. پیام در تلگرام خیلی زود این پیامک منجر به جلسه ای در خیابان شد و در حالی که در مشهد در کنار کوهسنگی که دوستش «متین» را با خود آورده بود، قرار ملاقات گذاشتیم تا با هم آشنا شویم.
در این دیدار «متین» متاهل با ابراز ناراحتی از ازدواجش مدعی شد که همسرش را دوست ندارد و به خاطر خانواده اش با ازدواج خانوادگی موافقت کرده است. آن روز «متین» شماره تلفنش را به من داد تا صبور باشم! اما خیلی زود به هم علاقه مند شدیم و قرارهایمان فراتر از روابط عاشقانه رفت. حالا شبانه روز پیامک پخش می کردیم و حرف های عاشقانه مان روی صفحه گوشی نوشته می شد تا اینکه همسر «متین» از ماجرا با خبر شد و با عصبانیت به خانه پدرش رفت. اما وقتی فهمید باردار است با وساطت بزرگترهایش «متین» را بخشید و به خانه اش بازگشت. در این شرایط من هم خواستگاری داشتم، اما دلم با «متین» بود، چون نمی خواستم به غیر از «متین» با کس دیگری ازدواج کنم. من فکر می کردم عشق من یک عشق واقعی است و کسانی که به این عشق می گویند خیابان و هوس بسیار اشتباه می کنند و به آنها ثابت خواهم کرد که همه عشق ها هوس نیست! بالاخره از خانه فرار کردم و با «متین» دریکی از مسافرخانه های مشهد آشنا شدم. آن مسافرخانه متعلق به پدر یکی از دوستان متین بود و چند روزی آنجا ماندیم و سپس به روستای خود در اطراف شهر رفتیم. اما یک روز عموی متین به طور اتفاقی ما را دید و پلیس با شکایت خانواده همسر متین به سراغ من آمد و ما را دستگیر کردند. اما وقتی ماجرای رابطه پنهانی ما فاش شد، با وجود مخالفت خانواده با هم ازدواج کردیم و همسر متین از او طلاق گرفت.
در این شرایط احساس می کردم خانواده «متین» به من به چشم دختری فحشا نگاه می کنند و من را به عنوان عروس خود نمی پذیرند. به خاطر این آبروریزی دیگر هیچکس با ما رابطه نداشت و من از نظر دیگران دختری “نجس” بودم که حتی هیچکس از من چیزی نمی گرفت! همه مرا ننگ می دانستند که یک زندگی را نابود کردم و دنبال آه و ناله دختری هستم که با عشق و امید یک زندگی عاشقانه ساخت! در این روزها خانواده ها دوباره دور هم نشستند و تصمیم گرفتند «متین» به زندگی گذشته اش برگردد و از من طلاق بگیرد! وقتی اوضاع به این شکل شد، من هم با پیرمردی ازدواج کردم، اما هیچ علاقه ای به او نداشتم. بعد از گذشت ۳ سال از این ماجرا، آن مرد از من طلاق گرفت، زیرا می خواست برای او فرزندی به دنیا بیاورم، اما نشد!
خلاصه وقتی تنها بودم دوباره به پرسه زدن در فضای مجازی روی آوردم و یک روز دوباره پیام عاشقانه ای روی صفحه گوشیم ظاهر شد اما این پیام از طرف «متین» بود. متاهل است! این بار «متین» به خواستگاری ام آمد و رسما ازدواج کردیم! پدرم هم باید با همه مخالفت ها رضایت می داد اما آبرویش را حفظ می کرد! با اینکه الان ۱۱ سال از ازدواج مجدد او با «متین» می گذرد، دعواهای ما از همان روزهای اول شروع شد. وقتی هوی و هوس جوانی جای خود را به تعقل و تأمل داد، «متین» تازه متوجه شد که به زن و فرزندش ظلم کرده است. است . از همان روز ضرب و شتم او در حالی شروع شد که من تنها بودم و نه تنها هیچ حمایتی نداشتم، بلکه همه به چشم دختری بی خیال به من نگاه می کردند و از شدت رسوایی نگاه های اطرافیانم را تحمل می کردند. نداشتم. با این حال مجبور شدم سکوت کنم تا اینکه صاحب یک پسر و یک دختر شدم.
«متین» نیز به مردی معتاد و بیکار تبدیل شده و من را عامل بدبختی ها و بدبختی های خود می داند. چند شب بعد بعد از مدت ها مشاجره و ضرب و شتم مرا از خانه بیرون کرد تا التماس و بخشش من فایده ای نداشته باشد و اکنون نگران فرزند خردسالم هستم و به کلانتری مراجعه کرده ام. حضانت فرزند خردسالم از طریق قانون. اما ای کاش…
با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی) تحقیقات کارشناسی با ارسال پرونده این زن به دادسرای خانواده در اداره کار آغاز شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی