ناگفتههایی وحشتناک درباره آتشسوزی سینما رکس
روزنامه خراسان پس از گذشت ۴۶ سال از حادثه سینما رکس، نگاهی به ناگفته های حادثه آتش سوزی سینما رکس انداخته است.
آبادان برای ما نشانی و نشان است. بسیاری را به یاد برزیل، فوتبال و بازار ماهی و بسیاری از درختان نخل، رطوبت، دمای بالای ۵۰ درجه و مردم خونگرم آن می اندازد. اما شنبه ۲۸ مرداد سال ۵۷ که فیلم گوزن ها مسعود کیمیایی در سینما رکس آبادان اکران می شد، سکانسی جهنمی رقم خورد و سینما در آتش سوخت. بیش از ۶۰۰ نفر در این آتش سوزی سوختند و آبادان شب تلخی را سپری کرد. آمار قربانیان این حادثه متفاوت است و برخی تعداد قربانیان را ۴۷۹ نفر می دانند. بعدها که این شهر گرفتار جنگ شد، آبادان شهری بود که زخم های زیادی بر پیشانی آن نقش بسته بود. بسیاری از خانواده ها در حادثه سینمای رکس لباس سیاه پوشیدند و کارگران تشییع جنازه به جستجوی اجساد عزیزان خود پرداختند.
در یک چشم به هم زدن زندگی آنها تاریک شد و از هم پاشید. رضا خدری خبرنگار آبادانی روزنامه کیهان که دقایقی پس از آتش سوزی به محل حادثه رسید در مصاحبه های خود اظهار داشت: اهالی سینما قبل از وقوع آتش سوزی خفه شده بودند زیرا اگر هوشیار بودند می توانستند فرار کنند. رفتم داخل، کسي تکان نخورد، جسدي را ديدم که پاهايش روي پا بود و سوخته بود». جایی خواندم که خانواده رادمهر در آبادان ۱۰ نفر از عزیزان خود را در این حادثه از دست دادند و بسیاری از خانواده ها بعد از این حادثه نتوانستند یک کلمه حرف بزنند و تا مدت ها خانه آنها همیشه نیمه باز بود. آنچه از سینمای رکس باقی مانده بود در سال ۲۰۱۴ تخریب شد و آن ساختمان سوخته با تمام خاطرات تلخ و گزنده اش جای خود را به یک مجتمع تجاری داد. با این حال برخی خانواده ها هنوز دلی برای گذراندن آن ندارند.
آن خیابان آنها را به یاد آن شب فاجعه بار می اندازد. شبی که به گفته شاهدان شهر بوی گوشت سوخته می آمد و آبادان را در ماتم ترک می کرد. ۴۶ سال از آن روز می گذرد و ما به دیدار خانواده قنبرزاده رفتیم که شیرین دخترشان از این حادثه جان سالم به در برد اما ۶ نفر دیگر از اعضای خانواده مفقود شدند. با اینکه موفق به گفتگو با شیرین نشدیم، خواهرش مینا آن روزهای تلخ را روایت می کرد. همچنین علیرضا داونژاد در مورد نیمه مستندی که اسفند او پس از حادثه آن را به طور خلاصه به ما می گوید.
نجات یکی از اعضای خانواده در سینما رکس
یافتن خانواده ای که در حادثه سینما رکس ۶ نفر از اعضای خود را از دست داد و یک نفر از آن آتش سوزی مهیب نجات یافت.
شیرین دختری ۱۸ ساله از خانواده قنبرزاده است. او در ۷ مرداد به همراه مادرش بی بی جان و پنج خواهر و برادر دیگرش به سینما رکس رفتند و آن صحنه جهنمی اتفاق افتاد. سینما در آتش می سوزد، شعله ها فرا می گیرد و یکی از غم انگیزترین و غم انگیزترین شب های آبادان و ایران رقم می خورد. یافتن اعضای خانواده قنبرزاده چندین بار به بن بست رسید و بعد از چندین ماه توانستم شماره خواهر کوچکتر شیرین و مینا را پیدا کنم. آنچه در ادامه می خوانید گوشه بسیار کوچکی از مصائبی است که پس از ۴۶ سال همچنان گریبان خانواده قنبرزاده را می گیرد و عمق این فاجعه تلخ و آثار پایان ناپذیر آن را نشان می دهد.
شیرین نمی خواهد به آبادان برگردد
با شماره شیرین قنبرزاده تماس می گیرم و به شبی فکر می کنم که در سینما نشسته بود و وقتی سینما آتش گرفت زندگی اش به قبل و بعد از آن حادثه تقسیم شد. به شب هایی فکر می کنم که بارها آن سکانس را در ذهنش مرور می کرد و این غم بزرگ مانند فیلم در ذهنش مرور می شود. او باید اهل سینما و بیست و هشتم باشد مرداد و از آتش متنفر است. پس از چند بوق، پسرش آقای شمس گوشی را برمی دارد. او می گوید با وجود اینکه چندین بار از مادرش سوال شده است، نمی تواند دوباره درباره آن روز صحبت کند.
شیرین اکنون ۶۵ ساله است و پسرش در مورد وضعیت روحی خود می گوید: مادرم هیچ وقت نمی تواند درباره آن روز صحبت کند زیرا خاطرات تلخی را برایش زنده می کند، وقتی اسم این موضوع به میان می آید به خاطر صحنه هایی که در آن وجود دارد حالش بد می شود. برای او تصور می شود که اصلاً از نظر ذهنی نمی تواند در مورد این موضوع صحبت کند ما هنوز هم آثار این حادثه را در او می بینیم، ما در آبادان زندگی نمی کنیم و مادرم نمی خواهد دوباره به آنجا برگردد. جایی خوانده بودم که در همه جای دنیا شهرهایی که مصیبت را تجربه می کنند یک دوره تاب آوری عاطفی دارند که باید به مرحله بهبود عاطفی برسند. به قول آقای شمس، حدس میزنم این وضعیت مصداق یک موقعیت شیرین است. جایی که حتی اگر بخواهی، مغز نمی گذارد فراموش کنی.
خانواده ای ۱۵ نفره که یک شبه در سینما رکس نصف شدند
مینا کوچکترین فرزند خانواده قنبرزاده است که در زمان حادثه سینما رکس ۱۰ ساله بود و اکنون ۵۵ ساله است. شب حادثه در سوسنگرد خانه خواهر بزرگترش بود. وقتی خبر می دهند با خواهر و دامادشان به آبادان می روند. در طول صحبت هایمان او بارها از هم می پاشد و دقایقی گریه می کند تا بتواند جمله هایش را تمام کند. او از آبادان نقل مکان کرده و ساکن شاهین شهر اصفهان است. حتی لهجه اش هم دیگر آبادانی نیست و رنگ و بوی اصفهانی پیدا کرده است. او آن شب و شب های بعد از فاجعه را اینگونه روایت می کند: «در حادثه سینما رکس مادرم و پنج خواهر و برادرم را از دست دادم، کلاس چهارم دبستان بودم، آن روز برای دیدن خواهر بزرگم به سوسنگرد رفتم. ما یک خانواده پرجمعیت با ۱۳ فرزند بودیم که با خواهرم و شوهرش به آبادان رفتیم به خانه رسیدیم، در حیاط یک چتر دیدیم، یعنی از گرما حیاط را پوشانده بودند و آنقدر آماده عزاداری بودند که حتی مرا به قبرستان نبردند در خانه بمانید من در اتاق بودم و فقط چیزهایی را می شنیدم که اتفاق افتاده بود و …
گاز آزاد شد و سینماکس سوخت
هنوز چند دقیقه از صحبت ما نگذشته بود که مینا شروع به گریه کرد. شاید تمام روزهایی را که بدون مادرش گذرانده و خانواده ای که بعد از آن ماجرا دیگر خانواده ای نبودند را به یاد بیاورد. بعد می گوید: آن موقع خواهرم شیرین ۱۸ ساله بود، برادرم تازه از آمریکا آمده بود و آن شب بچه ها را با مادرم به سینما برده بود، من نبودم اما شیرین چیزی می گفت. در زمان وقوع فیلم و من میشنیدم که میگفت اول گاز پخش کردند و خیلیها به خاطر گاز خفه شدند.[مرحله اولیه آتش سوزی باعث ایجاد دود و خفگی شده است] یادم می آید شیرین می گفت بلافاصله وقتی متوجه شدیم گوشه اکران سینما آتش گرفته، دود شروع به پخش شدن کرد. برادرم که تازه برگشته بود به همه گفت لباس هایشان را در بیاورند و بینی و دهانشان را ببندند تا خفه نشوند. شیرین دامنش را جلوی دهانش می گیرد و یکی دستش را می گیرد و بیرون می آورد. وی گفت: درهای سینما بسته و یک در به اجبار باز شده است. نمی دانم چه شد اما چند ماشین آتش نشانی آمدند اما بدون آب. اینها همه سؤالاتی هستند که ما هرگز پاسخی برای آنها نگرفتیم.»
برادرم نمی توانست چهره خانواده ما را تشخیص دهد
هرچه هم که می خواند، باز هم نمی توان این حادثه تلخ را باور کرد.» اینها مینا، کوچکترین عضو خانواده قنبرزاده است که از نزدیک با وحشت و اندوه این فاجعه مواجه شده و ادامه می دهد: «پس از آن حادثه حال شیرین بدتر شد و سال ها نتوانست خود را جمع و جور کند. او می گفت که دری باز شد و یکی دستم را گرفت و من را به بیرون برد او گفت که اصلاً ممکن نیست اینها را به من بگویند ” او در میان بغض شکسته اش می گوید: خاطرات تلخ آن روزها به هیچ وجه فراموش نمی شود، این اتفاق در دوران کودکی و نوجوانی من و زندگی همه ما تاثیر گذاشت و بعد از این ماجرا همیشه افسرده بودم و گریه می کردم. “هر مشکل کوچکی که حتی به من ربطی نداشت، اشک در چشمانم جمع شد.”
گور دسته جمعی در سینما رکس
مینا هم نمی خواهد به آبادان برود. او می گوید: بعد از جنگ دو سه بار به آبادان رفتم، اما سخت بود، هم خاطرات بچه ها زنده شد و هم شهر ویران شد، ما آنجا خانه داریم اما آن را رها کردیم و در حال خراب شدن است. برادرانم و یک خواهرم بعد از حادثه سینمای رکس فوت کردند و برخی از ما ماندند و من تنهام پدرم دوست نداشت جایی برود در سال ۶۱ بیشتر در خانه ماندم. بعد از مراسم مرا سر قبر نبردند و در سال ۱۳۵۰ با همسرم به آبادان رفتم تا قبر خانواده ام را زیارت کنم با حدس و گمان شناسایی شد و بقیه در یک گور دسته جمعی دفن شدند و بعد از آن حادثه نتوانستند آن را ببینند. من نمی توانم در مورد آن فکر کنم زیرا همه چیز برای من تداعی می شود. الان دستم شکسته و در خانه دراز کشیده ام. نه مادرم است و نه کسی که بخواهد به من کمک کند. از ۹ سالگی تا الان. پدرم بعد از آن ماجرا ازدواج کرد و من مجبور شدم با خواهرانم زندگی کنم. یک سال با این خواهر و یک سال با آن خواهر. همه چیز خراب شد و من هنوز اثرات آن را می بینم. شاید اگر مادرم بود آن ازدواج اجباری و جدایی را نداشتم و دلم نمی خواست در خانه بنشینم و گذشته های بسیار بد را به یاد بیاورم. اگرچه سعی می کنم آن روزها را فراموش کنم، اما ناخودآگاه همه چیز دوباره با یک گفتگو همراه است.
«گزارش وضعیت سینما رکس آبادان» کجاست؟
گفتگو با علیرضا داوونژاد کارگردان و بازیگر سرشناس کشورمان که پس از حادثه سینمای رکس آبادان به این شهر رفت و در این باره فیلمی مستند ساخت.
مستندهای زیادی درباره حادثه سینمای رکس آبادان وجود ندارد. علیرضا داوونژاد کارگردان و بازیگر معروف یکی از اولین افرادی است که چند ماه پس از حادثه با دوربین ۱۶ میلی متری به آبادان رفت و در مستندی به نام «گزارش فاجعه سینمای رکس آبادان» با بازماندگان و شاهدان حادثه مصاحبه کرد. او در این مستند ۴۰ دقیقه ای از بازماندگان، شاهدان و مسئولان روایت های دست اول می گیرد و وضعیت آن روزهای آبادان را به تصویر می کشد. در این باره گفت و گوی کوتاهی با وی داشتیم.
اسفند ۵۷ برای ساخت نیمه مستند سینما رکس به آبادان رفتم
علیرضا داودنژاد که همچنان در غم از دست دادن فرزندش رضا است، نمی خواهد حرفی بزند، اما وقتی صحبت از سینما رکس و آن اتفاق می شود، چند کلمه از آن روزها و وضعیت سریالی که ساخته می گوید: « برای من سخت است که بخواهم.” اجازه دهید به حدود ۵۰ سال پیش برگردم و آن روزها را مرور کنم. داستان برای اسفند ماه سال ۵۷ است. فیلم مستندی که درباره سینما رکس ساختم بخشی از یک سریال سریالی برای ساخت آن بود. اسفند سال ۵۷ به آبادان رفتم، هفت فیلم نیمه مستند در آنجا ساختم که با عنوان سریال «واریثین» از تلویزیون پخش شد و «گزارش فاجعه سینمای رکس آبادان» یکی از آنهاست. سریالی بود درباره شهدا، وضعیت زندگی در آبادان و سینما رکس فروردین و اردیبهشت سال بعد مشغول تهیه آن بودم و فکر می کنم در بهار ۵۸ به عنوان اولین سریال تلویزیونی بعد از انقلاب پخش شد. این فیلم را از تلویزیون مونتاژ و آماده کردم و دوبله آن پخش شد. یعنی فیلم و نوار صوتی همزمان پخش می شد و فقط تیتراژ آغازین را داشت. حالا من نگران این هستم که چه بلایی سر این مجموعه آمده و چه بلایی سر آن آمده است؟
خوب است اگر از رادیو پیگیری کنید و حرف من را بشنوند. برای موضوع سینما رکس در این مستند سراغ خیلی ها رفتم، از آنها فیلمبرداری کردم. حتی خیلی ها را به سینما بردم و درباره فیلم با آنها مصاحبه کردم.»