شوهرم با زنی دیگر از خانه بیرون آمد و گفت مرا دوست ندارد
زن جوان هنگام خروج از تخت بیمارستان در مسیر مرکز پلیس به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد درباره ماجرای تلخ خود گفت: ما ۱۰ فرزند هستیم و من دختر بزرگ خانواده هستم. تا ترم سوم دانشگاه مدیریت صنعتی خواندم. همه خواهر و برادرهایم ازدواج کردند اما من نتوانستم ازدواج کنم. مادرم خیلی نگران حرف مردم بود. راستش بعد از ۳۰ سالگی خودم هم نگران شدم. ۳۵ ساله بودم که دوست خواهر کوچکم مرا به برادرش شهرام برای ازدواج در دبیرستان شبانه معرفی کرد. گفتند شهرام دو بار ازدواج کرده و از همسرانش جدا شده است. کمی تحقیق کردیم، همه از خانواده اش خوب می گفتند، مخصوصاً پدرش که معلم بود، اما درباره شهرام چیز زیادی نمی گفتند. با وجود این، پدر شهرام قول داد پسرش را به راه بفرستد. خلاصه ازدواج کردیم. چند ماه بعد از ازدواجمان، شهرام را به جرم عدم پرداخت مهریه روانه زندان کردند. چون همسر سابقش را هدف قرار داده بود. او و مادرش هر روز با من صحبت می کردند. شهرام از زندان زنگ می زد و مدام مرا دلداری می داد. بعدها مشخص شد که شهرام به جرم سرقت ۵ سال دیگر در زندان خواهد بود. من قبلاً ناامید شده بودم، اما هر بار مادرش مرا زنده نگه می داشت.
در این بین خواهر شهرام خودکشی کرد و او که قرار بود برای عروسی مرخصی بگیرد، حتی نتوانست به مراسم ختم خواهرش برسد. خلاصه مادرم و پدر شهرام فوت کردند اما او همچنان در زندان بود. برای اینکه من را به زندگی مشترک امیدوار کند، مادرش به شهرام مرخصی گرفت و عروسی ما برگزار شد. اما شهرام شب بعد از عروسی به زندان بازگشت. او در نهایت مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شد. بعد از آن مادرش به من گفت که شهرام باید به بندرعباس برود تا بتواند کار کند و خانه و زندگی کند و اگر آنجا باشد با دوستان جنایتکارش ارتباطی ندارد.
به هر حال مادر همسرم مرا متقاعد کرد که شهرام به بندر می رود. ۲ ماه اول حالش خوب بود اما بعد از حدود ۳ ماه دیگر تماس نگرفت و ارتباطش را با من قطع کرد. هرچی زنگ زدم فایده نداشت من هم می رفتم کار می کردم تا خرج زندگی را دربیاورم تا اینکه عکس های پروفایلش عوض شد. یک سال پیش در خانه نشسته بودم که خانمی با من تماس گرفت. گفت با شهرام نامزد کرده و به زودی با هم ازدواج می کنند. رفتم خونه مادرشوهرم. او ابتدا تکذیب کرد و بعد که عکس ها و فیلم ها را به او نشان دادم مدعی شد شهرام جوان است و به آن دختر خیانت کرده است. یک سال گذشت…
هر وقت رفتم خونه مادرشوهرم نتیجه ای نداشت. می گفت شهرام اصلا به مشهد نمی آید تا اینکه چند روز پیش برادرم اتفاقی شهرام را در خیابان دید و به من گفت. من هم به خانه مادرش رفتم. مادرش اجازه نداد به داخل خانه بروم. با صدای بلند گفتم که آمده ام همسرم را ببینم و با او صحبت کنم. من و مادر و خواهرش با هم دعوا کردیم که یک بار شهرام با دختری از اتاق بیرون آمد.
او مدعی بود که از اول من را دوست نداشت و حالا بهتر است بروم دنبال زندگی خودم. در یک لحظه تمام این سالها مثل یک فیلم از جلوی چشمانم گذشت. تمام حرف ها و توهین هایی که به خاطر شهرم از مردم و خانواده و دوستانم شنیده بودم به یاد آوردم، حتی یک لحظه چهره مادرم از جلوی چشمانم گذشت. قرص هایی که چند روز پیش برای معالجه بیماری گوارشی از دکتر گرفته بودم از کیفم گرفتم و خوردم اما انگار شهرام و خانواده ام اهمیتی ندادند و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی روی تخت بیمارستان به هوش آمدم گفتند مدت زیادی در خیابان بودم تا اینکه بالاخره همسایه ها با اورژانس و پلیس تماس گرفتند و مرا به بیمارستان رساندند. اما ای کاش…
با صدور دستوری از سوی سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)، تحقیقات قانونی در این خصوص آغاز شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی