دختر جوان در دام شیطان مجازی
دختر ۱۶ ساله که پس از فرار از لانه مرد جوان مجرد خود را به مرکز انتظامی رسانده بود، با بیان اینکه نمی خواهد با آبروی خانواده اش بازی کند، به مشاور و مددکار اجتماعی شفائی گفت: کلانتری مشهد: حدود ۳ ماه پیش به پیشنهاد یکی از دوستانم. من به گروه های دوستیابی آنلاین پیوستم و برای جلب توجه سایر اعضا، مطالب عاشقانه و جملات ادبی زیبا را به اشتراک می گذاشتم. در این بین جوانی به نام «سهراب» مدام از مطالب و نوشته های من تعریف و تمجید می کرد و من باورم نمی شد که روی دیگران تأثیر گذاشته باشم. برای همین همیشه سعی می کردم اشعار و جملات زیبا پیدا کنم و در گروه به اشتراک بگذارم. خیلی زود به سهراب علاقه مند شدم و عکس پروفایلم را عوض کردم و عکسی از خودم گذاشتم.
«سهراب» با دیدن عکسم آنقدر از من تعریف و تمجید کرد که تا به حال چنین سخنان محبت آمیزی از خانواده ام نشنیده بودم. چون از بچگی مادرم به خاطر خیانت های پدرم طلاق گرفته بود و من با مادرم زندگی می کردم. او همیشه مشغول کار در رستوران بود و شب ها خسته و کوفته به خانه می آمد، بنابراین فرصت صحبت با من را نداشت. خلاصه آشنایی من با سهراب به فضای خصوصی و بازی پیامک رسید و حالا تمام وقتم را صرف صحبت با «سهراب» کردم و تا پاسی از شب سرم روی موبایل بود.
زمانی به خودم آمدم که لحظه ای بدون «سهراب» نمی توانستم زندگی کنم، اما در نوجوانی از شیاطین فضای مجازی خبر نداشتم و به همین دلیل نام این عشق عاطفی و هوس انگیز را عشق ناب گذاشتم. مدتی بعد جلسات ما به پارک ها و خیابان ها رفت و «سهراب» که جوانی ۲۴ ساله بود، خودش را به من نشان داد. از طرفی فکر می کردم با او خوشحال می شوم. مثل دختری که “سحر شده” به همه آرزوهایش تن دادم و مطمئن بودم که به زودی ازدواج خواهیم کرد. در این میان روزی مادرم متوجه تماس های من شد و به من توصیه کرد که چنین عشقی پایانی جز بدبختی و بدبختی ندارد. مدام از سرنوشتش برایم مثال می زد، اما من این حرف ها را باور نمی کردم! «سهراب» آنقدر مرا جذب خودش کرده بود که به پیشنهاد او تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم تا خوشبختی را با او تجربه کنم. من هم شبانه مقداری از طلا و پول مادرم را برداشتم و از خانه فرار کردم. «سهراب» مرا به خانه مجردی اش برد و تازه فهمیدم جوانی بیکار است که با خیانت به دختران خرج زندگی اش را تامین می کند. از طرفی مادرم خیلی نگران من بود اما چون مطمئن بود برای حفظ آبروی سهراب با او هستم به پلیس اطلاعی نداد. وقتی فهمیدم اشتباه کردم و عاشق فردی شدم که در فضای مجازی با دختران عجیب و غریب زیادی رابطه دارد، در فرصتی مناسب از خانه مجردیش فرار کردم اما به خاطر مادرم خجالت کشیدم به خانه بروم. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا در چنگ هجومیان خیابان نیفتم، اما ای کاش…
دختر نوجوان با تدابیر و راهنمایی سرگرد احسان سکبر (رئیس کلانتری شفای مشهد) در حالی که با دیدن ماجرای هولناک دختران فراری در مرکز پلیس اشک می ریخت، شماره تلفن مادرش را به کلانتری داد. مشاور و بدین ترتیب معاینات روانشناختی و اقدامات قانونی در این خصوص آغاز شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی