اعترافات پسری که دختر مورد علاقهاش را آتش زد
روز اول شهریور امسال دختر جوانی از ناپدید شدن خواهرش به پلیس خبر داد. این دختر در اظهارات خود گفت: خواهرم امروز از خانه بیرون رفت اما دیگر برنگشت و تلفنش هم جواب نمی دهد.
در حالی که تلاش برای یافتن دختر ۱۶ ساله ادامه داشت صبح روز بعد کارگران میدان میوه تره بار در محوطه سرسبز زیر پل بزرگراه حکیم با جسد سوخته دختر جوانی مواجه شدند. از آنجایی که قسمتی از صورت دختر نوجوان سوخته بود، موضوع به پلیس اطلاع داده شد و به زودی تیم جنایی راهی محل پیدا شدن جسد شدند. هیچ شناسه ای برای افشای هویت او یافت نشد. اما در تحقیقات میدانی، کارآگاهان کفش های کتانی و یک کمربند که به نظر متعلق به مقتول بود، پیدا کردند.
با توجه به اعلام ناپدید شدن یک دختر نوجوان توسط خانواده اش در روز قبل از این حادثه، به سرعت مشخص شد که جسد متعلق به همان دختر ۱۶ ساله مفقود شده است.
در ادامه تحقیقات، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی به سراغ دوربین های مداربسته اطراف محل جنایت رفتند. بررسی دوربین های شرکت مجاور نشان داد ساعت ۲ بامداد دختر نوجوان و پسر جوانی با موتورسیکلت به محل آمده و وارد فضای سبز شده اند اما ساعتی بعد پسر جوان به تنهایی بازگشته و سوار موتورسیکلت شده و وارد فضای سبز شده است. سمت چپ اما دقایقی بعد برگشت و مقداری بنزین از موتورش زد و وارد محوطه سبز شد.
خواهر مقتول در تحقیقات به ماموران گفت: خواهرم مدتی بود پسری به نام سهیل را می شناخت و روز حادثه همراه او بود. اما وقتی خواهرم ناپدید شد با او تماس گرفتم و او گفت که در تهران نیست و به شهرستان رفته است.
بنابراین تلاش برای دستگیری سهیل آغاز شد و در نهایت کارآگاهان متوجه شدند که مرد جوان به دروغ گفته و در تهران در منزل یکی از بستگانش مخفی شده است. با شلیک گلوله او را دستگیر کردند.
پسر جوان که ابتدا منکر ارتکاب جنایت بود، در مقابل مدارک پلیس به قتل دختر ۱۶ ساله اعتراف کرد و با دستور بازپرس شعبه پنجم بازپرسی دادسرای امور جنایی پایتخت تحویل داده شد. به کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی رسید و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.
مصاحبه با متهم
چرا این دختر را کشتی؟
او به من توهین کرد و مرا کودک ولگرد خطاب کرد. گفت تو بی پدری و من هم عصبانی شدم. چون در بهزیستی بزرگ شدم به این کلمه حساسیت داشتم. وقتی به من فحاشی کرد، سنگی برداشتم و به او زدم و بعد بدنش را سوزاندم تا لو نرود.
چطور با این دختر آشنا شدید؟
او قبلا با دوست صمیمی من به نام امیر دوست بود، اما امیر به جرم دعوا و دزدی به زندان افتاد. بعد از این ماجرا چندین بار با این دختر تلفنی صحبت کردم و کم کم به او علاقه مند شدم و به او پیشنهاد دوستی دادم.
بعدش چی شد؟
شب حادثه با او بیرون رفتیم و شام خوردیم. حالش خوب نبود گفت قرص خورده. همانطور که شنیدم بیش فعالی داشت و تحت درمان بود. او البته گفت که به کلاس های بازیگری می رود و می خواهد بازیگر شود. آن شب خیلی صحبت کردیم و بعد به پل حکیم رفتیم و در محوطه سرسبز نشستیم. کمربند و کفش هایش را درآورد و به کناری انداخت. او گفت که در حالت آشفتگی است، ناگهان به من فحش داد و گفت بچه در راه است.
بعد از قتل کجا رفتی؟
به خانه یکی از بستگانم رفتم.
موتور مال شما بود؟
نه موتور مال امیر بود چون دنبال کار می گشتم. من با موتور سیکلت او در یک رستوران به عنوان پیک کار می کردم. وضعیت مالی من اصلا خوب نبود و حتی به دلیل وضعیت بد مالی، یکی از کلیه هایم را در سال ۱۳۷۸ فروختم.