زندگی تلخ زنی که شوهرش عاشق زنی مطلقه شد
این زن ۴۲ ساله با بیان اینکه در زندگی خود قربانی خودخواهی و اشتباهات دیگران شده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پنج سال بیشتر نداشتم که اولین شوک هولناک وارد شد. قلبم را فرو ریخت و دنیا را برایم سیاه کرد. چون از درگیری ها و مشاجرات اطرافیانم فهمیدم که دختر خانواده دیگری هستم و مرا به دایی و همسرش دادند. در حالی که فکر می کردم تنها فرزند پدر و مادرم هستم، ناگهان پدر و مادر واقعی ام با تهدید و مشاجره لفظی مرا از همسر دایی ام گرفتند و چهارمین فرزند خانواده شدم. با این وجود نمی توانستم محبت های عاشقانه دایی و همسرش را فراموش کنم. آنقدر در شوک وحشتناکی بودم که واقعیت داستان برایم غیر قابل باور بود. به همین دلیل با دلی غمگین و چشمانی گریان از زن دایی و عمویم جدا شدم اما همچنان آنها را پدر و مادرم می دانستم و هیچ عشقی به پدر و مادر واقعی ام نداشتم. خلاصه تا ۱۵ سالگی روزهای سختی را سپری کردم و در این شرایط خواستگارهای زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند اما می خواستم با کسی ازدواج کنم که از ته دل عاشقش شوم. مدتی بعد مادر شاهرخ از من خواستگاری کرد و من عاشق جوانی شدم که ۱۰ سال از من بزرگتر بود. برای همین خیلی زود سر سفره عقد نشستم و زندگی عاشقانه ام را با «شاهرخ» شروع کردم. احساس می کردم بعد از این همه تلخی به شادی رسیده ام اما شوهرم مثل جوانی غمگین و گوشه گیر بود. کمتر حرف می زد و خیلی سرد با من رفتار می کرد.
با وجود این، من عاشق شاهرخ بودم و به رفتار مرموز او توجهی نمی کردم تا اینکه یک روز اتفاقی شنیدم مادرشوهرم با دختر بزرگش تلفنی صحبت می کرد. گفت شاهرخ اصلا به صورت این دختر نگاه نمی کند و می ترسم بفهمد! این جمله خیلی نگرانم کرد. من خیلی کنجکاو بودم که این راز پنهان را کشف کنم. سرانجام پس از مدتی جستجوی چهره زنان، یکی از اقوام نزدیک شوهرم راز شومی را برایم فاش کرد. وی گفت: شاهرخ قبل از ازدواج با شما عاشق زن مطلقه ای بود که ۱۵ سال از او بزرگتر بود اما با مخالفت شدید والدینش برای ازدواج با او مواجه شد. در این زمان مادر شاهرخ برای نجات فرزندش از این ازدواج تلخ از او خواستگاری کرد اما «شاهرخ» همچنان به دنبال رابطه با آن زن مطلقه بود. او حتی در جشن عروسی شما حضور داشت… دیگر طاقت این حرف ها را نداشتم! قلبم شکست و روحم متلاشی شد. سریع به خانه برگشتم و آن زن عجیب را در فیلم ها و تصاویر جشن عروسی دیدم. حالا مثل قبل نمی توانستم شاهرخ را دوست داشته باشم!
دختر یک ساله ام را در آغوش گرفتم و با صدای بلند گریه کردم. از آن روز به بعد تصمیم گرفتم با شرکت در کلاس های آرایشگری روزهای تلخم را در آرامش بگذرانم اما هرگز نتوانستم خیانت مادرشوهرم را فراموش کنم! مدتی بعد دچار افسردگی شدید شدم و تحت درمان روانپزشک قرار گرفتم. دخترم با وجود اینکه الان نوجوان است، نه تنها رفتار شاهرخ تغییر نکرده، بلکه من و سیمین را به دلایل مختلف رها می کند و حتی هزینه زندگی را هم نمی دهد. الان سر دوراهی طلاق هستم اما هرگز مادرشوهرم را به خاطر این نقشه شیطانی نمی بخشم، ای کاش…
سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) دستور ویژه ای مبنی بر انجام معاینات روانشناختی توسط بهترین مشاوران معاونت مددکاری اجتماعی نیروی انتظامی جهت پیشگیری از طلاق صادر کرد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی