فرهنگ و هنر

دیالکتیک دگرگونه‌های نمایشی | خبرگزاری افق میهن

افق میهن – رضا بهکام: «بودن» با اجرا و کارگردانی عاطفه تهرانی در تالار نوفل لوشاتو یکی از معدود اجراهای سال های اخیر است که برخلاف شیوه تئاترها و نمایش های پرفورمنس در یک اجرای تک نفره و جسورانه است. پایتخت، به دنبال مکانیزمی برای خلق اثری مفهومی مرتبط با حرکات بدن و در تضاد با زبان و […]

افق میهن – رضا بهکام: «بودن» با اجرا و کارگردانی عاطفه تهرانی در تالار نوفل لوشاتو یکی از معدود اجراهای سال های اخیر است که برخلاف شیوه تئاترها و نمایش های پرفورمنس در یک اجرای تک نفره و جسورانه است. پایتخت، به دنبال مکانیزمی برای خلق اثری مفهومی مرتبط با حرکات بدن در تضاد با زبان و بیان در مخاطب خود است. به خصوص زمانی که راه بیان مسدود است، دیالکتیک در حرکت اعضای بدن نقش دارد تا مجری بتواند روایت خود را به منصه ظهور برساند. به بیان ساده، بیان زبان بر بدن و حرکات مجری، پایه و اساس کار را تضمین می کند. نوعی تئاتر فیزیکی که اجرای خود را بر اساس موضوع کانونی خود می داند. در این زمینه آنچه مهم است ارتباط مخاطب با اجرای پیش رو است، اتفاقی که بر عهده کارگردان اثر است، در این زمینه مجری و کارگردان به طور استثنایی یکی هستند و قاعدتا این رویه کنترل اوضاع را برای او دشوار می کند.
در حین اجرا و جدای از چند رسانه ای صحنه (ابزارهای چندرسانه ای نیز در این مقاله، بلندگوها و نمایشگرها) به تدریج یک سوال جدی در ذهنم شکل گرفت و آن اینکه آیا عاطفه تهرانی به عنوان مخاطب و البته خالی از آگاهی است. و درک مرحله ای که سال هاست وجود داشته است. آیا یک بار در صحنه ها و کلاس های آموزشی خود را روی صندلی تماشاگر قرار داده اند و کارشان (فیلم کاری) را تماشا کرده اند؟
به نظر من جواب منفی است.
بیشتر اوقات بیننده (خودم) از انتقال مفاهیم جدا می شود. دوگانگی حرکات مجری و معنادار بودن روایت صحنه را به رخداد تبدیل می کند
دو راه منجر به نوعی تضاد می شود. تمرکز مخاطب بر خلاف مسیر اصلی اجرا و سوژه محوری مجری در این زمینه به سمت ویدئوها و جلوه های بصری کشیده می شود و سعی می کند آنها را با نقطه کانونی صحنه و مجری هماهنگ کند.
معلوم می شود که گاهی راه به جایی نمی برد و ممکن است از وسط نمایش به پایان کار برسد.
در سطور بالا به دیالکتیک بدن و راهی برای برقراری ارتباط معنادار با مخاطب اشاره شد.
قرار داده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.


فیلسوف و متفکر فقید فرانسوی پل فولکیه در کتاب «دیالکتیک» بر این مضمون تکیه می کند که ماتریالیسم دیالکتیکی، با توجه به نظرات «مارکس»، «هگل» و «انگلس» فیلسوفان برجسته آلمانی با اندکی تسامح در دیدگاه آنها، بر اساس “حرکت” برقرار است. “ماده” واقعیتی منفعل و ایستا نیست که فقط تحت تأثیر نیروهای اعمال شده بر آن تغییر کند، همانطور که در فیزیک کلاسیک و افکار عمومی ثابت و ساکن نشان داده شد، بلکه برعکس ماهیتی پویا و متحرک است “حرکت” نحوه وجود “ماده” است، نحوه وجود ماده هرگز در هیچ کجا بی حرکت نبوده است حرکت در فضا، حرکت مکانیکی در کوچکترین جرم اجرام آسمانی ارتعاشات مولکولی به صورت گرما، تجزیه شیمیایی و ترکیبات، حیات اندام، از این قبیل حرکات یا مجموعه ای از آنها هستند که هر اتم ماده در هر لحظه در جهان یافت می شود. به عنوان حرکت بی حرکت; در نتیجه، ایده ماده غیر متحرک یکی از پوچ ترین ایده هاست. هذیان خالص ناشی از تب است. در دنیای واقعی، شما جنبش نیروهای متضاد را می بینید که موفق نمی شوند یکدیگر را مهار کنند، مگر اینکه با استفاده از یک مخالف جدید در سطح بالاتر، یکی در دیگری گنجانده شود. از سوی دیگر، بر اساس دیدگاه «هایدگر»، فیلسوف فقید آلمانی قرن بیستم، در کتاب «هستی و زمان» و درک او از فعل هستی، آن را موازی و وابسته به هستی می‌دانست. دازاین) و معتقد بود که هستی باید باشد، هر قید و بند را رها کرد و تأثیر آن را در شکم تپنده خود در نظر گرفت. عناصر «زمان» و «وجود» شکل گیری آنها یکی بر اساس زمان حال و در تمایز با گذشته و آینده و دیگری بر اساس تجلی به غرابت معنایی دست می یابد، قرابتی که از یک سو به تاریخمندی و در هنر به جهان هرمئوتیک (تفسیر و تفسیر). آنها راه میروند
با این تعاریف و ریل های اگزیستانسیالیستی، به اجرای «هستی» برمی گردیم تا بفهمیم چقدر سخت است که رمزهای حرکتی مجری را باز کنیم و از طرح (داستان) ویدیوهای پخش شده جدا بمانیم، انگار که مجری یک فیلم است. ناظری که در دنیای زیستی خود در درام است. مستقل می اندیشد و نقشی مبهم اما هستی بخش در آن ایفا می کند. صفحه نمایش ها به سه قسمت مرکزی (اصلی) و چپ و راست (طرفین) تقسیم می شوند. صفحه های کناری عمدتاً فریم های صورت و نمای نزدیک از چشم ها و انگشتان انسان را در فوکوس سوژه نشان می دهند و صفحه وسط که سطح بزرگ تری دارد، روایت جهان از دوران باستان تا امروز. و مطالعه تطبیقی ​​برخی موجودات زنده مانند حشرات، حیوانات و انسانها و برخی رویدادها مانند جنگها و تنشهای انسان ساز یا طبیعت و مواردی از این دست، برای قرار دادن هایدگر در کانون، بودن و زمان خود از کتاب تاریخی. منظره و جهان هرمتیک، روایت را پیش می برد و مجری که در میانه صحنه قرار دارد، به نمایشی روی آورده است که دنیای ارتباطات ساده و عمیق بیشتر در آن تقسیم و شکسته شده است. بدیهی است اجراهایی که به محتوای سنگین و متنوع درباره مکانیسم زمین، ماه، فضا و انسان و اتفاقات بین این دو می پردازند، نیاز به قراردادهای ساده ای برای برقراری ارتباط بدون دیالکتیک با مخاطب دارند. به نظر من حرکات عاطفه تهرانی مستقل از ویدئو و متناسب با تنوع موسیقی منتخب و پست مدرن و البته لزوم صداهای محیطی می توانست ارتباط عمیق تری و رضایت بالاتری را برای مخاطبانش به همراه داشته باشد. مخاطبی که تماماً به دنبال کشف و شهود است و نمی تواند در دنیای تفسیر و تفسیر به منبع خاصی تکیه کند، بنابراین ادراکات مبتنی بر عدم دانش تخصصی مبتنی بر نشانه شناسی حرکات موزون مجری است که خود را می بیند. جدا شدن از تصاویر ویدئویی، منجر به سردرگمی مخاطب می شود. او نتوانست به درک روشنی از شالوده اجرای مذکور دست یابد. «هستی» در ذات خود مفسر نوار زندگی و چرخه قطعی و تراژیک تولد تا مرگ است که در نهایت به یک دایره واحد و اجتناب ناپذیر می انجامد. مجری گرچه بدنی آماده و توانا دارد، اما در شکل دادن به محتوای سنگین آن، از عدم انتقال مفاهیم و داده‌پردازی اطلاعات رنج می‌برد و این عدم شکل‌گیری فرآیند «هستی» منجر به قطع ارتباط او می‌شود. ارتباط با مخاطبانش کنش‌ها و واکنش‌های مجری به زنجیره‌ای از روابط در شکل‌گیری رویدادهای نقش‌آفرینی روی پرده‌ها منجر نمی‌شود، گویی او در حال ایفای نقش در دنیای ذهنی خود است و باید فارغ از فرمان، فعل را در خود جستجو کرد. و روایت تصویری که در این زمینه کاری سخت است و غیر ممکن بودن آن را نشان می دهد. در مرحله بعد و از منظر زیبایی شناسی حرکات، به دلیل مفقود بودن فرم اثر و قطع ارتباط محتوا و فرم، نمی توان در ترکیب عناصر صحنه به امر نمادین دست یافت. و مجری به شکلی محسوس و این کمبودها منجر به تهی شدن عقل از منطق زیبایی شناختی می شود. در ذهن مخاطب و در دو سه نقطه اجرا که می توان آن را سمبلیک و نمادین دانست اما به نظر می رسد در طول نمایش گم شده و به فراموشی سپرده می شود.
پرفورمنس، پرفورمنس آرت، اپرت، اپرا و امثال آن از ویژگی های بارز پایتخت های توسعه یافته جهان به حساب می آیند و اگر تهران را یکی از پایتخت های در حال توسعه جهان بدانیم با کمی اغماض می توان وجود آن را تایید کرد. از این نوع آثار از نظر کمی، کیفی و البته آماری. دقیق‌تر شد و شهر را با توجه به ویژگی ذکر شده امتیاز بالاتری برای خود در میان سایر قطارهای خاورمیانه دانست و دولت به دلیل بهره‌مندی از این ویژگی خاص باید نگاهی نو و حمایت‌کننده برای احیای این تنوع‌های نمایشی داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا