فرهنگ و هنر

از بازی کردن در کارهای خودم لذت می‌برم

ایران تحلیل – مریم رودبارانی: نمایش «میدان یاقوت» به میزبانی بوتیک تئاتر ایران مدتی است روی صحنه رفته است. بهاره رهنما که در این نمایش به همراه ایوب آقاخانی به عنوان بازیگر حضور داشت، «میدان یاقوت» را مستندی اجتماعی می داند که به بیان زن سرخپوش میدان فردوسی می پردازد، زنی که سال ها در میدان حضور دارد. […]

ایران تحلیل – مریم رودبارانی: نمایش «میدان یاقوت» به میزبانی بوتیک تئاتر ایران مدتی است روی صحنه رفته است. بهاره رهنما که در این نمایش به همراه ایوب آقاخانی به عنوان بازیگر حضور داشت، «میدان یاقوت» را مستندی اجتماعی می داند که به بیان زن سرخپوش در میدان فردوسی می پردازد. داستان نیامدن آن مرد با اجرای زنده ترانه های نوستالژیک و عاشقانه دهه پنجاه ایران روایت می شود. در نمایش «میدان یاقوت» بهاره رهنما علاوه بر نویسندگی که با سهراب حسینی انجام داد، کارگردانی و تهیه کنندگی اثر را نیز بر عهده دارد. به بهانه اجرای این نمایش گفتگویی با این هنرمند انجام دادیم که ماحصل آن را در ادامه می خوانید.

نمایش شما در واقع یک نمایش میدانی است که تقریباً از خیابان نوفل لوشاتو شروع می شود و قبل از اجرای شما با خواننده و نوازنده تان و چند دختر یاقوت پوش و آرایش شده مانند شما، در خیابان راه می روند، آواز می خوانند و با مردم صحبت می کنند. این انتخاب از کجا نشات گرفت و چگونه به تئاتر مستند پیوند خورد؟
تئاتر «تعاملی»، یعنی تئاتری که با تماشاگر ارتباط برقرار می کند یا تئاتری که مخاطب جزئی از بدنه نمایش محسوب می شود، همیشه برای من موضوعی جذاب بوده است، زیرا رشته دیگری که علاوه بر بقیه دارم. تحصیلات من روانشناسی است و همیشه تئاتر درمانی، روان درام و بحث است. آنچه در مورد این موضوع وجود دارد برای من بسیار جالب است. من حتی سعی کرده ام این موضوعات را در مطالعاتم دنبال کنم. در سال‌هایی که سفیر انجمن «اماس» ایران بودم، دیدم جوانانی که از بیماری «اماس» رنج می‌برند با کلاس‌های تئاتر و تئاتر درمانی چه بهتر! حتی در خود این نمایش هم یکی از بازیگران به بیماری «اماس» مبتلا است و زمانی که به ایران آمد بیماریش کمی حاد بود و در طول این کار و با اقداماتی که تئاتر انجام داد خدا را شکر سلامتی اش را به دست آورد. بسیار بازگشته است ببینید، کار یاقوت در واقع یک عمل نمادین و نمایشی بود، یعنی این زن سال ها یک مفهوم تئاتری اجرا کرد، نه برای اجرا، بلکه برای پوشیدن لباس قرمز، نشستن، دور هم نشستن و به اصطلاح نمایش ما. خود، آن تداوم. عاشقانه چیز خیلی خاصی بود که شبیه اجرا بود، اجرای پنجاه ساله یا شاید بالای پنجاه سال، چون فکر می کنم مردم سال ها قبل از انقلاب این زن را در میدان فردوسی می دیدند. سپس تصمیم گرفتم قسمت خیابانی آن را اضافه کنم تا احساس یک زن با لباس قرمز و حال و هوای عاشقانه انتظار را نشان دهد. جالب اینجاست که یاقوت هرگز اعتراف نکرده که عاشق کسی است و منتظر است. می گوید مردم این حرف ها را به من گفتند. به هر حال داستانی پشتش هست، عشق، انتظار یا هرچیزی که منجر به این انتخاب شده که زن سالها عمرش را در این ادامه عاشقانه می گذراند و به نظر من عمرش را تلف می کند، چون اصلا این تیپ را دوست ندارم. از شخص من با انتظار و این نوع عشق موافق نیستم، عشق برای من به معنای حال خوب است. من واقعاً دوست دارم به دختران و زنانی که در کلاس های من هستند، شاگردهای من، از من کوچکتر هستند یا با من کار می کنند، یاد بدهم که این نوع عشقی که “یاقوت” دارد یا زنی که در ” چشم های تو” نوعی مازوخیسم است. یعنی حالت بدی است، حالت جدایی است که به نظر من عشق نیست، اما این حالت بد یک حالت شاعرانه است، یعنی نمی شود به کسانی که سال ها وقت گذاشته اند احترام گذاشت. زندگی آنها در حالتی شاعرانه است، اما هدف من این است که ما حتی با این نمایش ها، به دختران و زنان خود بگوییم که چیزی فراتر از شخص دیگری در وجود شما وجود دارد که در آینه است و آن شما هستید و آن قهرمان شما. یکی از بهترین دستاوردهای من در این نمایش این است که دختری که سال ها منتظر بازگشت نامزدش بود و حال و هوای خوبی نداشت و مدت ها به درمان رفته بود، به اجرای ما آمد. فیلمش را روی پرده ام گذاشتم، گفت: امشب این قصه من تمام شد و انگار درمان شدم و سالم شدم. به همین دلیل بخش تئاتر میدانی از آنجا ناشی می شود که من هم نمایش های ایرانی را خیلی دوست دارم، با احترام به همه مبارزانی که در خیابان ها، شهرها و میادین شهر برای مردم قصه می گفتند، چون مردم ما قصه گو و نوستالژیک هستند. آنها عاشق خاطرات هستند. با تمام احترامی که قائلم، انتخابم را انجام داده ام. در واقع نمایش من مثل میدان فردوسی است یعنی میدان فردوسی در داستان ما امتداد دارد و جای میدان ما که شخصیتی نقش مجسمه را بازی می کند مدام در حال تغییر است که بگویم این میدان می تواند به اندازه شهرستان.

شما در بیشتر کارهایتان خودتان را بازی کرده اید. حتی در کار سینما و اکثر تئاترهایی که نوشته اید به جز نمایشنامه «غبار». آیا این عمدی است؟ حواس شما را پرت نمی کند؟
پول نمایش های مستقلی که روی صحنه برده ام برای آوردن دو سه چهره البته به جز «دور زنانه شکسپیر» که تهیه کننده بیرونی داشت، کافی نبود، اما بقیه را اغلب خودم تهیه می کنم. اصولاً من فردی هستم که به نظر می رسد تمرکز زیادی ندارم، اما اتفاقاً زیاد است و می توانم چند کار را انجام دهم و برایم سخت نیست. از طرفی در مافیای سینما که ادعا می کنم عده ای به دلایل مختلف نامرئی می شوند، نوعی تحریم، وقتی یک زن در حال نویسندگی و کارگردانی است، چرا نقشی را خلق نکنیم که بتواند چیز خوبی به بازی او اضافه کند. حرفه؟ در ادامه این سوال «هشتگ زنان مستقل» را می نویسم. من از بازی در کار خودم لذت می برم و برایم زیاد نیست، اما همیشه وقتی راه اندازی می کنم، تمام می شود و صحنه را می گذارم، نورپردازی و همه چیز بسته است، از یک نفر خارج از صحنه می خواهم نظر بدهد و بازی من را ویرایش کند. . مثلا من در این کار از آقای آقاخانی و در کارهای دیگر از دوستان دیگر خواسته ام.

شما سال ها در سینمای کمدی و سینمای ایران کار کرده اید و به ندرت در شبکه خانگی حضور دارید، سال هاست مانند سایر هنرمندان در تلویزیون کار نکرده اید. دلتان برای تصویر و فضای سینما تنگ نشده است؟ دلیل غیبت شما و کم شدن حضورتان در سریال های خانگی چیست؟
این سوال خوبیه. این به تحریم نامرئی برخی افراد برمی گردد که قبلاً در مصاحبه دیگری درباره آن گفته ام. فکر می کنم آخرین کاری که انجام داده ام «گیسو» منوچهر هادی بوده که از قسمت دهم وارد آن می شوم. البته آن نقش را خیلی دوست داشتم و قرار بود آن سریال ادامه پیدا کند اما نشد اما به هر حال نقش من نقش بسیار دوست داشتنی بود. دلیل دیگر این است که مردم از من خاطره بصری دارند و به فضل الهی یا خوشبختانه ظاهرم با سن واقعی من همخوانی ندارد. به همین دلیل شاید به خاطر حافظه بصری مردم از من، نقش های زیادی را نتوان به من داد، چون مردم من را به عنوان هنرمندی می شناسند که سی سال است کار می کنم و برخی نقش ها را که مادر برخی از دوستانم هستم. من آن را دوست ندارم. از طرفی گفته بودم وقتی نقش ها را دوست دارم در سینما کار می کنم، یعنی طبیعتاً خیلی از کارهایی که در طول یک سال پیشنهاد می شود دوست ندارم، آخرین مورد این است که بعد از بچه ها و خانواده ام. ، من عاشق تئاتر هستم و همیشه گفته ام که می دانم روزی روی صحنه تئاتر به آن دنیا می روم. تئاتر برای من نوعی عشق است. یک ماموریت و طبیعتاً بارها کار تصویری به من پیشنهاد شده است که به خاطر تئاتری که اجرا می کردم یا قرار بود بازی کنم انجام ندادم، برای فلانی یا خودم می نوشتم. تئاتر برای من در اولویت است و در این سال ها تئاتر افراد زیادی را به سینما داده است و امیدوارم قبول شده باشم. طبیعتاً اهالی تئاتر به من خیلی لطف دارند. قبل از کرونا من شش سال پرکارترین بازیگر تئاتر ایران بودم. الان هم بیشتر کارم تئاتر است، شاید همان بازیگری هستم که سینمای ایران به تئاتر داد.

استفاده از شخصیت مرد ایده جالبی بود و همچنین فردوسی، نمی دانم چقدر این داستان به همکار شما سهراب حسینی و چقدر به شما مربوط است، اما لطفا در مورد شخصیت های مرد این داستان توضیح دهید، به خصوص اینکه بارها درباره «یاقوت» در نمایشنامه و ترانه و … ساخته شد، اما مردی که منتظر او بود هرگز ذکر نشد. این فکر از کجا پیدا شد؟
– آقای سهراب حسینی از دوستان نازنین من است که با هم شروع به نوشتن برای تئاتر کردند و استعداد فوق العاده ای وارد تئاتر ایران شد، ایشان همیشه هنرمند بودند. کسی که خواهرزاده جلال تهرانی است، طبیعتاً از صحنه تئاتر دور نیست، اما ما با هم دوست خانوادگی بودیم و چون قلم سهراب را خیلی دوست داشتم، چون سهراب شاعر خوبی است، دوست داشتم نمایشنامه بنویسد و به قول خودش. ، درگیر داستان تئاتر شد. آقای حسینی بر اساس یکی از داستان های دو نمایشنامه قبلی من نمایشنامه ای به نام «خونین زار» داشتند، آخرین نمایشنامه ای که از من منتشر شد همان نمایشنامه «پای در جاده» است و آن نمایشنامه را بر اساس یکی نوشته است. از آن داستان ها و با اجرای خوب خانم نسیم ادبی روی صحنه رفت. البته قبل از آن بازیگر دیگری برای آنها بازی کرده بود. طی این همکاری ها متوجه شدم که «اسبی در چشمان تو می دود» نیز اقتباسی از مجموعه دیگر داستان های من (چشم هایی که مال تو هستند) بود. ما همیشه این همکاری ها را داشتیم و چون نوشته سهراب را خیلی دوست داشتم، از او خواستم که یک نمایشنامه اپیزودیک با سه بازیگر زن برایم بنویسد که منجر به نگارش نمایشنامه «خروس» شد که پنج شش بار در شورای بازبینی رد شد. ! اما یکی از شخصیت های دیگر او «روبی» بود. بعد به این نتیجه رسیدم که چون ممیزی آن دو شخصیت خیلی زیاد است و شخصیت واقعی نیستند، از سهراب اجازه گرفتم و گفتم متن را بدهم تا تبدیل به متن مشترک شود. یک روز با طراح نور آقای رسول دلیریش نشسته بودیم که فکر میدان فردوسی با یاقوت صحبت کرد، چون تنها همراهش بود. من اصلا این را واقعی ندیدم، در ابتدای برنامه جمله ای هست که می گوید من یاقوت نیستم، منتظر یاقوت هستم. یک فضای سورئال و ذهنی دیدم. در عین حال دوست داشتم مردم درگیر این فضای ذهنی و سورئال که به صورت میدانی و «تعاملی» ایجاد کردیم، باشند، اما گریم شخصیت زن و حضور فردوسی، حتی لباس، محیط. ، نور و غیره واقعی نیستند. در همین راستا، روزی که با مهندس نور خود نشستیم و صحبت کردیم و موضوع فردوسی مطرح شد، فکر کردم این مرد کجاست؟ چه احتمالات دیگری وجود دارد؟ اولین احتمال این است که در تمام این سال ها مردی را که یاقوت را در گوشه میدان فردوسی تنها گذاشته متهم کرده ایم، اما دیگر چه احتمالاتی وجود دارد؟ یاگوت منتظر آن مرد بود و چرا آن مرد نیامد؟ نشستم و به احتمالات دیگر فکر کردم. سپس شخصیت مرد نمایش ساخته شد که به نظر من، منتقدان و بسیاری از طرفداران، یکی از بهترین بازی های سال های اخیر آقای آقاخانی است. او استعداد کمدی و تئاتر را نشان داده است که ارتباط بسیار نزدیکی با مخاطب دارد.

چرا بوتیک تئاتر شهرزاد را برای این نمایش انتخاب کردید؟
اصولاً وقتی کار از قسمت سه قسمتی فقط به «یاقوت» تبدیل شد و بعد «یاقوت» را با فردوسی و مرد قسا نوشتم و به «یاقوت» اضافه کردم، متوجه شدم که می خواهم این کار را در میدان انجام دهم و ببندم. به مخاطب در جعبه سیاه
حرکت رو به جلو متأسفانه، ما واقعاً جعبه سیاه زیادی در ایران نداریم که هم رایگان باشد و هم ویژگی های جعبه سیاه را داشته باشد. تئاتر بوتیک را خیلی دوست دارم چون فضای صمیمی بسیار خوبی دارد، حتی از راهرو هم استفاده کردم چون می خواستم از خیابانی استفاده کنم که دستفروش ها در آن چیز می فروشند، مردم آواز می خوانند، ولگردها هستند، تابلوهایی روی دیوار نصب شده است. . در واقع جریان از اینجا شروع می شود. بوتیک تئاتر شهرزاد مکان بسیار مناسبی برای این اجراست. هر چند که هر شب با مخاطبان پر و پا قرص و بسیاری که روی زمین می نشینند یا می ایستند و کار را تماشا می کنند مواجه هستیم. خیلی ممنون از این نفس گرم مخاطبان. من همیشه می گویم چنین کارهای عاشقانه ای که می نویسم مثل «چشم هایی که مال توست»، انگار خود ارباب عشق بالای سر کار است و مردم مهربان و استقبال می کنند. این سالن جای بسیار مناسبی برای اجرای من بود، حتی به من پیشنهاد دادند که حرکت کنم و به سالن بغلی بروم، چون از کارم استقبال شد، اما برای من خیلی خانقاه است. جالب است که همزمان با اجرا، این اثر برای اجرا در شهرهای دیگر و خارج از ایران دعوت شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا