خاطرات سروش صحت از همسایگی با داود رشیدی
از خدا راز نیست اما از تو راز است که سروش صحت از همسایه شدن با داوود رشیدی می ترسید و مردد بود اما بالاخره با خودش بالا و پایین شد و تصمیم گرفت بر این ترس غلبه کند.
او همسایه داود رشیدی شد و ماند و هنوز هم در همسایگی خانواده رشیدی زندگی می کند زیرا به گفته خودش کسی که طعم این محله را چشیده به سختی می تواند همسایه دیگری شود.
امروز پنجمین شهریور ماه سالگرد درگذشت داوود رشیدی است. هنرمندی که در سنین پیری به سر می برد و اطرافیانش از بیماری او غافل نبودند اما سحرگاه جمعه پنجم درگذشت. شهریور ماه ۱۳۹۵ برای عاشقانش اتفاق دردناک و غم انگیزی بود.
اما از آنجایی که رشیدی همیشه یادآور لبخند و شوق زندگی است، به جای یادآوری دردناک و اشکبار، فکر کردیم بهتر است یاد او را با خاطره ای شیرین گرامی بداریم.
برای انتشار چنین خاطره ای به سراغ شماره چهارم مجله «پارا» رفتیم که در تابستان ۱۳۹۴ ویژه داوود رشیدی منتشر شد و در کمال تعجب رشیدی چند روز پس از انتشار این مجله درگذشت. در این مجله خاطرات بسیاری از دوستان و همکارانش آمده است که اغلب در انتهای مطلب برای او آرزوی سلامتی می کردند و ما از بین آنها یادداشت سروش صحت را که از همسایگی خود با داوود رشیدی گفته بود افق میهن کردیم. از زاویه ای به او برای بسیاری از ما با طراوت تر به نظر می رسید.
با هم این یادداشت شیرین نه چندان طولانی را می خوانیم:
“من عاشق “آقای” شدم. حسینی» پس از تماشای فیلم «کندو»، با وجود این، زمانی که قرار بود اثاثیه خانه را جابجا کنیم و به خانه ای که الان در آن زندگی می کنیم بیاییم کمی نگران بودم، وقتی به یاد هیبت و عظمت و هیبت و عظمت آن حضرت افتادم، کمی ترسیدم. «آقا حسینی» ده سال است که با آقای رشیدی همسایه هستیم، همان «آقاحسینی» در فیلم «کندو» خیلی چیزها نوشته شده است. رشیدی»، بازیگر، کارگردان، مترجم و مدیر، اینجا درباره همسایه ای به نام آقای داود رشیدی می نویسم.
آقای رشیدی هنوز همان موهای پرپشت «آقای حسینی» را دارد اما حالا موهایش سفید است. سبیل هنوز سر جای خودش است و از ابهت و اقتدار کم نگذاشته است، اما باید با «آقای رشیدی» همسایه باشی تا خنده زیر آن سبیل پرپشت را ببینی و ببینی چگونه مهربانی با قوت ترکیب می شود و چگونه می شود. قابل تشخیص و توجه است. خاص و عام بود و متداول و معطوف به خاص و عام بود.
جایی که ما زندگی می کنیم آقای رشیدی را همه می شناسند. اگر برای سفارش غذا به رستوران محلی زنگ بزنیم به جای آدرس دادن به همسایه می گوییم «آقای رشیدی» و هرکس به هر دلیلی به خانه ما زنگ بزند، از پستچی گرفته تا برقی و حتی اقوام، هنگام خداحافظی بگوید. «به آقای رشیدی هم سلام کن»، پیشوند ثابت است. هر وقت زنگ می زنیم تاکسی می زنیم راننده از دفعاتی که آقای رشیدی را سوار کرده است می گوید و هر وقت متوجه می شوند ما همسایه آقای رشیدی هستیم می خواهند از حال و هوای آقای رشیدی با خبر شوند.
آقای رشیدی نمونه کامل یک بزرگتر است; از آن بزرگانی که خوبی ها را می بینند و با لبخند یا نگاه تایید می کنند و از طرفی ضعف ها و مشکلات را نادیده می گیرند و می گذرند. گاهی اوقات یک مهمانی پر سر و صدا و شلوغ داشته ایم. فردای آن روز اگر قرار بود با آقای رشیدی روبرو شوم، خجالت میکشم عذرخواهی کنم چون خنده آقای رشیدی که میگفت: «مهمان خوب… وقتی دیشب خوشحال بودی، ما هم خوشحال بودیم» آرامم کرد و این ویژگی یکی از مهم ترین ویژگی های آقای رشیدی این است که از خوشحالی دیگران خوشحال و خوشحال می شوند و مشکلات و مشکلات و ناراحتی دیگران آنها را ناراحت می کند. آقای رشیدی دیگران را می بیند و این گوهر کمیاب است. وقتی آقای رشیدی به کوچه می آید، گل های درختان، گربه های رهگذر و کارگری که در کوچه کار می کند را می بیند و به همین دلیل کوچه ما پر از گل و پناهگاه گربه های رهگذر محله است. و کارگران با جان و دل برای این کوچه تلاش می کنند.
سال هاست که خانه ای غیر از این به ذهنم نمی رسد که در آن زندگی کنم، برای ما آقای رشیدی غیر از بازیگر، نویسنده، کارگردان و مترجم چهره دیگری دارد. آقای رشیدی همسایه و بزرگ محله ماست و هرکسی این محله را تجربه کند برایش سخت می شود که همسایه دیگری شود».