روایت تکاندهنده از یک کافه در تهران حسابی پرسروصدا شد
چندی پیش کاربری در توییتر از تجربه تلخ کاری خود در یکی از کافه های تهران نوشت. روایت او در واقع از فضای شبه بردگی کارکنان در این مدل فضاها خبر می دهد که اتفاقاً (کافه داری) در دهه اخیر به سبک زندگی بخش قابل توجهی از مردم تبدیل شده است. در ادامه با روایت این کاربر همراه شده و سپس نظرات کاربر را مورد بحث قرار می دهیم. با ما همراه باشید.
*(فونت رشته توییت در متن زیر حفظ شده است.)
“خیلی وقته به نوشتن موضوع فکر می کنم یا نه، اما بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم، ممکن است اصلا خوانده نشود، ممکن است خوانده شود و ممکن است عواقبی برای من داشته باشد (چون بستر آنها بیش از مال من)، اما سال گذشته به یک کافه رفتم و این بدترین تجربه کاری من بود.
روز مصاحبه حقوق مشخص شد (که خیلی کم بود و با شرایطی که داشتم قبول کردم) و بعد از یک ماه قرارداد بسته شد که کمتر از آن رقم بود و شد. گفت که نه، شما اشتباه می کنید و ما از ابتدا شروع می کنیم. ما روی عدد به توافق رسیدیم. فضای کافه بسیار صمیمی بود و مردم به دو دسته جدید و قدیمی تقسیم شدند. نامزد سرپرستی هم در کافه کار می کرد و بارها به دلیل اینکه کاندیدای سرپرستی بود کارش را انجام نمی داد و تو باید دو برابر شیفتت کار می کردی و حق اعتراض نداشتی.
باریستای کافه مشخصا مشکل اخلاقی داشت و اعلام کرد! ضمناً نامزد باریستای مورد نظر نیز در کافه کار می کرد و روزهایی که شیفت آشپزخانه بود نهار و شام (که حق پرسنل ما بود) به ما نمی دادند و بعد از ۱۶ شیفت ساعتی گفتند برویم خانه بیسکویت بخوریم! فلانی خسته است و نمی تواند برای شما غذا درست کند! (اگر وظیفه او بود)
شما نمی توانستید یک سری اقلام را از پرسنل سفارش دهید و باید هزینه آن را پرداخت می کردید (در یک شیفت، یک وعده غذایی و یک نوشیدنی رایگان داشتیم که می توانستیم از منو سفارش دهیم، اما موارد مشخص بود) اما این قانون این بود. برای بچه های جدید و بچه های قدیمی جلوی چشمان ما. اقلام دیگری هم سفارش دادند! توی هفته چک لیست نظافت داشتیم و مقداری نظافت خیلی سنگین بود (مثل تمیز کردن پایه میز و صندلی هال + تمیز کردن تمام دیوارها). این پاکسازی ها «کاملاً تصادفی» فقط برای بچه های جدید اتفاق می افتد و اگر نوبت به بچه های قدیمی می رسید، وقت نداشتند! و ناظر گفت: جای خود را تمیز کنید!
یک آقای گوگولی قدیمی هم هست که در حیاط کار می کند و همه مشتری ها عاشق هستند، خودشان می گویند مشکل روحی دارد و شما سعی کنید قبول کنید! او بدترین رفتار را داشت و یک بار جلوی مشتری ها به خاطر اتفاقی که من در آن نقش نداشتم داد زد و چند بار به من فحش داد! در آخر بهتر است چیزی بگویید و به او چیزی نگویید! جلسات ستادی که تقریباً آخر هر ماه برگزار می شد و در کل جلسه تحقیر می شدیم! ما در یک شیفت هشت ساعته سه ده دقیقه استراحت داشتیم و به وضوح به ما گفتند که اگر بیشتر از این استراحت کنی، حرومزاده ای! و وقتی یکی از بچه ها پرسید ما در زمان مشغله کمتر استراحت می کنیم و اگر اینقدر به حلال و حرام اعتقاد دارید پس چه می شود؟
جوابشان این بود که ما نباید اینقدر تنگ نظر باشیم! ما نیروهای جدید عملاً در اختیار نیروهای قدیم و در اختیار مدیران کافه ها بودیم! و بحث اصلی در جلسات این بود که چرا نیروهای جدید دو دقیقه بیشتر نشستند و کمکی به ما نکردند! نکته ای که فراموش کردم این بود که در ساعت شلوغی همه فشارها روی بچه ها و مدیران بود (اگر حضور داشتند) و ناظران بیشتر به شما فشار می آوردند که سریعتر باشید!
در نهایت چیزی که باعث شد این را بنویسم فشاری بود که در تمام این مدت احساس کردم و مهمتر از استوری هایی بود که مدیر کافه چند وقت پیش گذاشت و گفت که مشتریان زیادی از ما می پرسند که چرا کارمندان شما می روند و عوض می شوند. به سرعت، این دلیل است. چون دانشجو هستند و پاره وقت می آیند یا می خواهند کار در کافه را تجربه کنند و بعد از مدتی می روند. میخواستم بگم دلیلش این نیست و مردم بخاطر شرایط مسموم و جو بد و آزارهای زیاد از اونجا فرار میکنن! و شاید جایی باید فکر کنید که اگر این همه نفر می روند، پس مشکل شماست و به روند کاری خود نگاهی بیندازید.”
نظر کاربران در مورد این روایت چیست؟
* برخی از نظرات کاربران بر اساس تجربیات شخصی آنها است و همه نظرات مربوط به خود روایت نیست.
ویدا نوشت: خواندن چنین تجربیاتی واقعا ناراحت کننده است! سگ هار ناموسش بیشتر از این مدل کارفرمایان ایرانی که زیادند! من فقط یکبار به این کافه رفتم و الان پشیمانم.
سمانه: آنقدر تجربه بدی بود و آنقدر بی سواد و بی ادب بودند که رفتیم بیرون و کنار خیابان.
گفت: زیرا اکثر کارفرمایان هرگز کارمند یا کارگر هیچ گروهی نیستند. آنها فقط با پول یک تجارت راه انداختند. آنها درکی از فشار نیروها در کاری که شروع کردند ندارند. از زمانی که کسب و کار خودم را شروع کردم، روی قدرت تمرکز کردم!
علیرضا درباره تجربه مدیریتی خود نوشت: مدت هاست باریستا، سرپرست و مدیر کافه های معروف هستم. در طول عمر کاری ام تمام تلاشم را کردم که بین پرسنل تبعیض قائل نشم، شاید بارها با آنها تند صحبت کردم، اما همیشه از حقوق و مزایای آنها و بسیاری از امکانات دیگر جلوی کارفرما حمایت و مبارزه کردم.
حمید: مدتها در یک کافه آشنا و خودی شدم تا جایی که رسما به باریستا می رفتم و با او قهوه می خوردم، با اعضا ارتباط بسیار نزدیک داشتم و همه من را به عنوان عضوی از آن کافه می شناختند. . باید بگویم که عجیب ترین افراد کافه داران هستند، از مدیر گرفته تا نظافتچی.
آریان پیشنهادی هم داد: لطفا نرو لطفا سفره کارفرمای استثمارگر را رونق ندهید. نروید و به این کاربر و سایر کارگران بفهمانید که به خاطر این رفتارها به آنجا نرفتید.
ماهی نوشت: بچه ها، من می فهمم، اما این کار ژنرال است، همیشه و همه جا. بروید و خدا را شکر کنید که در شهر توریستی زندگی نمی کنید که شیفت های ۱۸ ساعته شما را می خورد، پول ارزشمند است و به سختی به دست می آید و مردم اغلب رفتار جالبی ندارند. سختی ها را بپذیر و کار ژنرال را رها کن.
و سوگند: هیچ کافه ای نیست که اینطور نباشد. در سال ۱۹۹۴، دوستم مرا برای کار در یک کافه برد. تمام موارد ذکر شده وجود داشت. بالاخره دوستم فوت کرد و سه روز بعد از مرگش در حالی که در شوک و ماتم بودم بدون هیچ توضیح و دلیلی بیرونم کردند!