زنم بدون مادرش نمیتواند زندگی کند، طلاق میخواهم
چقدر با همسرت زندگی کردی؟
من سه سال با هانا زندگی کردم، اما آنقدر برایم سخت بود که دیگر طاقت نداشتم.
* چه جوری آشنا شدید؟
به یکی از اقوامم در بیمارستان عیادت کرده بودم. هانا هم اونجا بود به دیدار پدرش آمده بود. در چند روزی که خانواده ام در بیمارستان بودند، هر روز می رفتم و سر می زدم. بعد شماره حنا را گرفتم و رابطه ما اینطور شکل گرفت.
چند وقت است یکدیگر را می شناسید؟
سه ماه پس از ملاقات با او به او پیشنهاد ازدواج دادم.
*متوجه نشدی که با هم فرق داری؟
همه آدم ها با هم فرق دارند اما مشکل من با حنا نیست. مشکل من با خانواده اوست.
مشکل خانواده همسرت چیست؟
هانا تنها فرزند خانواده است. او هیچ خواهر و برادری ندارد و بسیار خراب است. مشکل من این است که خانواده اش نمی گذارند روی پای خودش بایستد. مادرش هر روز صبح به خانه ما می آید. خانه را تمیز می کند و غذا درست می کند. خانه من توسط مادرم اداره می شود. باید مرخصی بگیرم و هر وقت آنها بخواهند سفر کنم. من باید خواسته های آنها را برآورده کنم. حنا با حرکاتش استقلال مرا گرفته است.
آیا همسرت دوست دارد مادرش در زندگی شما دخالت کند؟
او اصلا قدرت تصمیم گیری را ندارد و مادرش برای همه چیز به جای او تصمیم می گیرد. حتی منتظر نمی ماند تا من بیایم و با هم غذا بخوریم، شامش را می خورد و می خوابد. این زندگی مشترک نیست.
*به نظر شما با مشاوره مشکل حل نمی شود؟
نه، فکر نمی کنم، چون هانا قبول نمی کند که زندگی اینطور نیست. او فکر می کند من اشتباه می کنم و من اشتباه می کنم.
آیا حنا از طلاق راضی است؟
متاسفانه باید بگم که وقتی گفتم باید طلاق بگیریم قبول کرد و وسایلش را جمع کرد و به خانه پدرش رفت. فردای آن روز پدرش زنگ زد و آمدند و تمام جهیزیه اش را گرفتند.