زنم مرا با باجناقم مقایسه میکند، طلاق میخواهم
صبح یکی از روزهای گرم تابستان بود و زوج های زیادی در راهروهای دادگاه خانواده منتظر رسیدگی به پرونده هایشان بودند. مرد جوان با صدای بلند می گفت: از بد آزاری خواهر شوهرت خسته شدم، اگر طلاق نمی خواستی چند دقیقه دیگر صبر کن، برای همیشه از شر هم خلاص می شویم.
ناگهان سربازی از اتاق بیرون آمد و گفت: آقا چه خبر، چرا داد میزنید اینجا دادگاه است. چند لحظه سکوت حاکم شد، سپس منشی دادگاه زوج جوان را به شعبه فراخواند.
بعد از چند دقیقه قاضی رو به مرد جوان کرد و گفت: چرا درخواست طلاق دادی؟
بهنام آهی کشید و گفت: از اینکه همسرم مرا بیهوده و بی لیاقت می داند خسته شده ام. مدام مرا با خواهرشوهرش مقایسه می کند و قهر می کند. آقای قاضی من وضع مالی بدی ندارم ولی پولدار هم نیستم. این خانم از روز اول شرایط من را می دانست. من یک فروشگاه کوچک لباس دارم که با اقساط و وام شروع کردم. اول که ازدواج کردیم اوضاع خوب بود، می گفت عشق مهمتر است و اگر محبت و احترام باشد بقیه مسائل حل می شود، اما همان خانمی که چنین اعتقادی داشت، حالا بعد از ۳ سال زندگی مشترک کم کم رنگش عوض شده و از وقتی خواهرش ازدواج کرده زندگی ما سیاه است. بوده است شوهر خواهرش استاد دانشگاه و فردی تحصیلکرده با وضعیت مالی خوب است.
از زمانی که او وارد خانواده شد، نگاه همه به من تغییر کرد. اولش زنم گله می کرد که شوهر خواهرم دکتری داره و تو لیسانس. سپس پا را فراتر گذاشت و مرا در هر موضوعی با او مقایسه کرد، از خریدن کادو و مسافرت و خریدن موجودات زنده گرفته تا طرز صحبت، نشستن و لباس پوشیدن من.
خلاصه من را مدام با برادر شوهرم مقایسه می کنند، در خانه ما همیشه حرف می زند. من با باجنگام مشکلی ندارم اما از آنجایی که تمام رفتارها و حرف هایش در سرم کوبیده شده ناخودآگاه روی او حساس شده ام. همسرم و پدر و مادرش با من با تحقیر رفتار می کنند، به او احترام می گذارند و من را تحقیر می کنند. تا همین چند هفته پیش صبور بودم و اعتراضی نمی کردم، اما چند هفته پیش که همه به خانه پدرم دعوت شده بودیم، دیدم برای برادر شوهرم جشن تولد گرفته اند و او را سورپرایز کردند. خیلی ناراحت شدم چون همین یک هفته پیش تولدم بود و دریغ نکردم به او تبریک بگویم. اما موضوعی که بیشتر از همه عصبانیم کرد این بود که همسرم برای من هدیه نخرید و بدون هماهنگی با من یک ساعت گران قیمت برای شوهر خواهرش از مغازه دوستم خرید. وقتی فهمیدم دیگه طاقت ندارم راستش طاقت این همه توهین و بی احترامی رو ندارم طلاق گرفتم تا شاید این خانم به آرزویش برسه و با یه مرد تحصیلکرده و پولدار ازدواج کنه.
قاضی با شنیدن این سخنان با تعجب رو به همسرش کرد و گفت: آیا واقعا با همسرت اینطور رفتار می کنی؟
الهام کمی مکث کرد و گفت: اینقدر نیست که بهنام می گوید، اما شوهر خواهرم دکتر و استاد دانشگاه است. صدها شاگرد زیر نظر او درس می خوانند، همه به او احترام می گذارند و تمام خانواده روی او حساب می کنند. دوست دارم شوهرم هم مثل او باشد و مورد قبول همه باشد اما بهنام به او حسادت می کند و می گوید حق نداری اسمش را در خانه ببری. او به جای اینکه باعث شود خانواده ام او را بیشتر دوست داشته باشند، با رفتارش آنها را آزار می دهد.
قاضی پس از شنیدن صحبت های این زوج جوان گفت: طلاق همیشه بهترین راه حل نیست. بهتر است به زندگی مشترک خود فرصت دیگری بدهید. دو ماه اول به کلاس های مشاوره بروید. اگر مشکل شما حل نشد و نظر مشاور خانواده برای جدایی است، من حکم طلاق شما را صادر می کنم.