ترندهای روز

زن حیله‌گر جاری‌اش را به قرار شوم فرستاد

پایگاه خبری تحلیلی افق میهن (irtahlil.com):

زن جوان در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، ماجرای تلخی از زندگی خود را برای کارشناس مرکز مشاوره پلیس آگاهی خراسان رضوی تعریف کرد: از کودکی اعتماد به نفس پایینی داشتم، با وجود اینکه در خانواده ای مرفه بزرگ شدم، اما خانواده نیازهای مادی مرا تامین کردند. کمبودها و خلأهای عاطفی درونی من را جبران نکرد. من و خواهر کوچکترم یک سال اختلاف سنی داشتیم اما او بیشتر از من محبوبیت داشت چون اطرافیان او را زیباتر و باهوش تر از من می دانستند و همیشه سعی می کردم با ظاهرم نظر دیگران را جلب کنم. گاهی لباس های عجیب و غریب می پوشیدم و گاهی با آرایش غلیظ و رفتار سبک سعی می کردم نظر دیگران را جلب کنم تا اینکه خواهرم در یکی از دانشگاه های دولتی قبول شد و با یکی از همکلاسی هایش ازدواج کرد و به خانه بخت رفت.

حالم بد شد که همه نگاه ها به خواهر کوچکترم بود تا اینکه امید خواستگاری ام آمد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. با ازدواج با امید توجهی را که می خواستم از امید و خانواده اش جلب کردم و با تولد فرزندم این توجه بیشتر شد. خیلی خوشحال بودم و انگار روی ابرها حرکت می کردم تا اینکه برادر شوهرم تصمیم گرفت با دختری از خیابان که هیچ شناختی از او و خانواده اش نداشت ازدواج کند.

خانواده همسرم با این ازدواج مخالفت کردند اما با پسرشان مخالفت نکردند و رها وارد خانواده ما شد. خانواده همسرم او را ازدواجی ناخواسته می دانستند و به او توجهی نمی کردند اما رها سعی می کرد با من رابطه صمیمانه برقرار کند. گاهی اوقات با او درد دل می کردم و از بی توجهی همسرم بعد از تولد فرزندمان به او می گفتم. در این بین رها ضمن همدردی با من گفت: رویا تو بعد از زایمان کمی چاق شدی و جذابیتت را از دست دادی به همین دلیل همسرت به تو توجه نمی کند. به من پیشنهاد داد قرص لاغری بخورم تا خوش فرم بشم!

از قرص هایی هم که رها برایم تهیه می کرد استفاده می کردم تا اینکه بعد از مدتی به قرص ها وابسته شدم. یک روز که در شرایط بدی بودم از رها خواستم برایم قرص بیاورد اما رها آدرسی در حاشیه شهر به من داد تا خودم برای تهیه قرص ها به آنجا بروم. وقتی به آن محل رفتم، بعد از خریدن قرص ها، دیدم امید و خانواده اش با نگاهی سرزنش آمیز دنبالم می آیند. در این هنگام رها از ماشین پیاده شد و با لبخندی پیروزمندانه گفت: مدتها بود که رویا بود. معتاد شده، این یکی از عروس توست! بعد از دیدن این صحنه دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و تازه فهمیدم در چه تله ساختگی افتادم اما ای کاش…

تحقیقات کارشناسی و روانشناختی در این خصوص به دستور سرهنگ عمرانی در مرکز مشاوره پلیس آگاهی خراسان رضوی آغاز شد.

داستان واقعی با همکاری مرکز مشاوره پلیس آگاهی خراسان رضوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا