سرنوشت تلخ زنی که شوهرش بعد از پرداخت مهریه او را از خانه بیرون کرد
این زن سالخورده با بیان اینکه شوهرم مدعی است بعد از اتمام مهریه ازدواج نکرده ایم، از ماجرای خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: ۱۵ ساله بودم که با پسر عمویم ازدواج کردم و ۷ سال داشتم. فرزندان. او مردی سخت کوش بود و یک تعمیرگاه ماشین داشت. با وجود اینکه هر دو بی سواد بودیم، زندگی عاشقانه ای داشتیم و او همیشه سعی می کرد شرایط مناسبی را برای آسایش و آرامش ما فراهم کند. اما مرگ به او مهلت نداد و در میانسالی بر اثر سرطان درگذشت.
در این شرایط من که تمام پس انداز خود را برای بیماری همسرم خرج کرده بودم با کمک خانواده ام مغازه خیاطی راه اندازی کردم و از این طریق زندگی فرزندانم را تامین کردم و در نهایت برای اینکه شادی فرزندانم را ببینم. و کم دارند اگر عمری ندارند همه وسایل و وسایل مغازه را فروختم تا با افتخار به خانه بفرستم. در آن زمان ۴۵ سال از آواره شدن من می گذشت. با اینکه فرزندانم به من احترام می گذاشتند و به من لطف داشتند، اما نمی خواستم سربار آنها باشم، بنابراین به پیشنهاد یکی از همسایه هایم با مردی ازدواج کردم که به تازگی همسرش را از دست داده بود و تنها زندگی می کرد. محمود بازنشسته بود و وضع مالی خوبی داشت. هرچند اولش فرزندانم مخالف بودند، اما در نهایت رضایت آنها را گرفتم و به زندگی مشترک با «محمود» ادامه دادم. هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که «محمود» با اصرار از من خواست از او شکایت کنم و مهریه ام را اجرا کنم!
با نگرانی ازش پرسیدم اشتباه کردم؟ پاسخ داد: نه! اتفاقا من شما را خیلی دوست دارم و به همین دلیل می خواهم مهریه شما را بدهم تا دین شما به گردن من نیفتد! خلاصه اینکه «حاج محمود» هر ماه مبلغی را به عنوان جهیزیه به من می داد و حتی سند یک قطعه زمین را به نام من ثبت می کرد. من هم با پول جهیزیه یک ماشین گران قیمت خریدم و زیور آلات زیادی به سر و گردنم آویختم. روزهای شیرینی را با این شرایط سپری می کردم تا اینکه اوایل امسال شوهرم مدعی شد حالا که تمام جهیزیه ام را گرفته ام دیگر حق زندگی در خانه اش را ندارم چون با پرداخت مهریه با هم نیستیم! و حتی من باید مبلغی را که مازاد دریافت کرده ام به او برگردانم. با این حرف ها خیلی ناراحت شدم و تلخی این پول ها را با تمام وجود حس کردم. با اینکه «حاج محمود» مدعی بود که من را خیلی دوست دارد، اما حالا اجازه نمی دهد به خانه برگردم. واسه همین اومدم تو کلانتری تکلیفم رو تو این سن بالا مشخص کنم!
با این ادعای عجیب مشخص شد که شوهر این زن از برخی مسائل شرعی و قانونی اطلاعی ندارد به همین دلیل وی نیز پس از برگزاری جلسه مشاوره و با راهنمایی و کمک رئیس عقیدتی کلانتری به اشتباه خود پی برده و بازگشته است. خانه با همسرش
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی