سرگذشت سیاه زن زجرکشیده زیر کتکهای مادر و شوهر
این زن ادامه داد: خلاصه تا دیپلم هم درس خواندم و بعد از آن در خانه به مادرم کمک می کردم تا اینکه «قربان» به خواستگاری من آمد اما در اولین جلسه خواستگاری هر دو خانواده با این ازدواج مخالفت کردند. خانواده «قربانی» اهل ارومیه بودند و این ازدواج را مناسب نمی دیدند.
با این حال مادرم برای اینکه حرف خودش را روی میز بگذارد با «قربانی» صحبت کرد و به قول معروف خودشان را بریدند و دوختند! با اینکه دیگران اصرار داشتند که این ازدواج خوب نیست اما مرغ مادرم یک پا داشت و حتی برای جلوگیری از مخالفت خانواده داماد مهریه من را ۵ سکه بهار آزادی تعیین کرد و به این ترتیب من و قربان. با همه مخالفت ها ازدواج کرد ما انجام دادیم. اما او از همان روز اول عروسی در خانه ما زندگی می کرد به طوری که مدام مورد تحقیر و سرزنش اطرافیان قرار می گرفتم! وقتی اعتراض می کردم مادرم مرا کتک می زد و می گفت خرج غذای دامادم را می دهی؟ کار به جایی رسید که حتی همسایه ها به رفتار مادرم اعتراض کردند. خلاصه مدتی بعد مادرم و قربان مراسم عقد گذاشتند اما هیچکس از خانواده قربان در عروسی شرکت نکرد.
در این شرایط مادرم به شوهرم توصیه کرد اگر زیاد حرف زدم مرا کتک بزند! این موضوع بهانه ای شد برای بداخلاقی های شوهرم تا جایی که برای هر کاری کتک خوردم. حتی زمانی که باردار شدم، همسرم آنقدر مرا کتک زد که به مدت ۱۵ روز در بیمارستان فارابی مشهد بستری شدم، اما مادرم همچنان از “قربانی” حمایت می کرد و مرا مجبور به بازگشت به زندگی مشترک کرد. وقتی برای بار دوم باردار شدم شوهرم خوشحال نشد و از من خواست که جنینم را سقط کنم! اما وقتی رضایت ندادم و مقاومت کردم آنقدر مرا کتک زد که در نهایت فرزندم عقب مانده ذهنی به دنیا آمد. حالا من را مقصر می دانند که اگر دخترت آن موقع سقط می کرد، الان بچه عقب مانده روی دستت نبود! به همین دلیل چندین بار عصبانی شدم، اما چون حامی نداشتم، دوباره به زندگی با «قربانی» بازگشتم، اما بدرفتاری همسرم پایانی ندارد و او مدام به بهانه های مختلف مرا کتک می زند!
الان تهدیدم می کنند که اگر به حرف همسرم گوش ندهم، دختر معلولم را به بهزیستی می گذارند! آنها می دانند که من چقدر به دخترم وابسته هستم و او را دوست دارم، اما شوهرم الان بچه هایم را هم می زند. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا راه حل قانونی برای رهایی از این وضعیت اسفبار پیدا کنم اما ای کاش…
با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) رسیدگی قانونی به این حادثه به گروه مشاوران معاونت مددکاری اجتماعی کلانتری محول شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی