سندرم استکهلم و هنر مذاکره با گروگانگیران؛ «تنها چیزی که همه از آن میترسیم، دیوانه شدن است»
گروگان گیری شش روزه در بانکی که الهام بخش نظریه بحث برانگیز “سندرم استکهلم” بود، در ۲۳ اوت ۱۹۷۳ آغاز شد. در سال ۱۹۸۰، یک مستند بی بی سی دو مذاکره کننده کهنه کار پلیس نیویورک را به تصویر کشید که زندگی حرفه ای خود را بر اساس درس هایی از موقعیت های گروگان گیری گذشته ساخته بودند. از جمله این سرقت عجیب
“پسرم، او فقط به پای تو شلیک می کند.”
اینها سخنان کریستین انمارک ۲۳ ساله، یکی از چهار نفری بود که با اسلحه در یک بانک سوئدی گروگان گرفته شده بود. در روز دوم محاصره، یان-اریک اولسون گروگانگیر میخواست به پلیس نشان دهد که تهدیدهایش جدی است، بنابراین تصمیم گرفت به همکار وحشت زده کریستین، سون سفستروم، شلیک کند.
Enmark در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۶ گفت: “Yan به او [سون] او گفت: “من نمی خواهم به هیچ استخوانی در پاهای شما آسیب برسانم.” من فقط می خواهم به جایی شلیک کنم که زیاد به دردش نخورد.»
با نگاهی به گذشته، کریستین نمی تواند واکنش بی رحمانه او را درک کند. او گفت: «در آن شرایط، من فکر میکردم او چنین است [سون] او ترسویی است که نمی گذارد پای خود گلوله بخورد. من فکر می کنم این طرز تفکر و بیان آن وحشتناک است، اما در عین حال نشان می دهد که وقتی یک فرد در چنین موقعیت غیرمنطقی قرار می گیرد چه واکنش هایی ممکن است نشان دهد. این وضعیتی است که باعث تحول اخلاقی می شود. من واقعاً از این شرمنده هستم.”
اولسون نقشهاش را اجرا نکرد و سفستروم بعداً اعتراف کرد که او نیز نسبت به ربودهکنندگانش احساس قدردانی میکرد و باید به خود یادآوری میکرد که این افراد جنایتکاران خشن بودند، نه دوستان او.
اصطلاح “سندرم استکهلم” توسط نیلز بژرو جرمشناس و روانپزشک سوئدی پس از این گروگانگیری برای توضیح جذابیت غیرمنطقی که برخی از گروگانها نسبت به ربودهکنندگان خود احساس میکردند، ابداع شد. یک سال بعد، زمانی که پتی هرست، نوه مالک روزنامه های زنجیره ای و سیاستمدار آمریکایی ویلیام راندولف هرست، توسط انقلابیون مسلح ربوده شد، این نظریه توجه بیشتری را به خود جلب کرد. به نظر میرسید که هرست ۱۹ ساله با ربودهکنندگانش همدردی میکرد تا جایی که در یک سرقت به آنها پیوست. سرانجام دستگیر و به زندان محکوم شد. وکیل مدافع او در آن زمان گفت که موکلش شستشوی مغزی شده و از سندرم استکهلم رنج می برد.
فرانک بولز و هاروی شلوسبرگ، دو افسر پلیس نیویورک در دهه ۱۹۷۰، پیشگام هنر مذاکره پلیس با گروگانگیران بودند. ایده آنها برای یافتن راههایی برای مذاکره با گروگانگیر پس از عملیات نافرجام نجات در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ، که در آن یک گروه مسلح فلسطینی ۱۱ ورزشکار اسرائیلی را که گروگان گرفته بودند، کشتند، مطرح شد.
در سال ۱۹۸۰، بولز و شلوسبرگ در یک مستند بی بی سی توضیح دادند که ترس از حادثه مشابه در شهر نیویورک منجر به تشکیل یک واحد مذاکره گروگان ها در اداره پلیس نیویورک شد. هدف از این کار تنش زدایی با کمترین آسیب ممکن در رویارویی با گروگان گیران بود تا برخورد هالیوود با سلاح گرم. تاکتیکهای به تعویق انداختن به گروگانگیران زمان بیشتری برای اشتباه کردن میداد و فضایی را برای ایجاد رابطه با گروگانها ایجاد میکرد و احتمال یک نتیجه خشونتآمیز را کاهش میداد.
در اواخر دهه ۱۹۷۰، حدود ۱۵۰۰ پلیس به نیویورک فرستاده شدند تا از تجربه عملی فرانک بولز در بیش از ۲۰۰ پرونده گروگان گیری بیاموزند. این درس ها زمانی زنده شد که یک خدمه مستند بی بی سی در کلاسی که توسط بولز و شلوسبرگ، یک افسر سابق پلیس با مدرک دکترای روانشناسی تدریس می شد، شرکت کردند. برای شلوسبرگ، سندرم استکهلم – یا سندرم شناسایی بقا – مفهوم پیچیده ای نبود.
شلوسبرگ میگوید: «نکته به زبان ساده این است که وقتی دو یا چند نفر با هم میآیند، یک رابطه شکل میگیرد، و این چیزی است که به آن مربوط میشود. البته هرچه تنش در موقعیت بیشتر باشد، رابطه سریعتر توسعه یافته و شدیدتر می شود. وقتی در یک بحران هستیم و نمی دانیم قرار است چه اتفاقی برایمان بیفتد، تنها چیزی که همه از آن می ترسیم دیوانه شدن است. یعنی ما همیشه نگران هستیم، آیا عقلمان را از دست می دهیم، آیا واقعا این اتفاق برای من می افتد؟ در چنین شرایطی چه کار کنم؟ آیا من واقعاً این تجربه را تجربه می کنم؟ و کاری که ما انجام میدهیم این است که میخواهیم احساسات خود را با شخص دیگری بسنجیم، زیرا اگر آن شخص این تجربه را داشته باشد و همان چیزها را ببیند و هنوز عقلش را از دست نداده باشد، و این چیزها واقعاً اتفاق میافتد. پس شاید مشکل چندانی نداشته باشد.”
شلوسبرگ میگوید در حالی که مجرمان اغلب برای صحبت با مذاکرهکنندگان، گروگانها را تلفنی میگیرند، تلاش برای گرفتن اطلاعات از گروگان در این تماسها واقعاً بیهوده است: «هر چیزی که به گروگان بگویید، او فقط آن را به گروگانگیر میدهد. ” گروگان ها شاهدان خوبی نیستند و وقتی آزاد می شوند، باید مراقب آنچه به شما می دهند باشید.
بولز گفت وقتی گروگانگیران درخواستهایی را مطرح میکنند، مهم است که خواستههای آنها را به طور کامل رد نکنید. او گفت: «شما هرگز به او نه نمی گویید، اما لزوماً هم بله نمی گویید. شما همیشه باید بگویید: “بگذار ببینم چه کاری می توانم انجام دهم، بگذار تلاش کنم.”
شلوسبرگ گفت که برای پلیس مهم است که کنترل اوضاع را حفظ کند و در ارتباط با گروگانگیر اصرار کند که “او یا با مذاکرهکننده ما صحبت میکند یا با کسی دیگر صحبت نمیکند. ما به وکیل نیاز نداریم. یک مادر یا یک کشیش، ما نمی خواهیم آنها صحبت کنند، گروگانگیر با خود فکر می کند که با کسی غیر از شخصی که او تعیین کرده است، صحبت نمی کنند، اما واقعیت این است که تا کی می تواند در یک اتاق بنشیند. و هیچ تماسی با دنیای بیرون ندارید؟”
تحت محاصره
در زمان بحران گروگان گیری استکهلم، پلیس هیچ یک از این درس ها را نداشت و یک سری اشتباهات ناشیانه مرتکب شد که امروز دیگر تکرار نمی شود. وقتی اولسون با اسلحه وارد بانک سوئدی Sverige Creditbank شد، این خواسته ها را مطرح کرد: سه میلیون کرون سوئد، یک ماشین فرار و تحویل یک جنایتکار دیگر از زندان به او. نیلز بژرو روانپزشک به پلیس توصیه کرد که به درخواست او برای آوردن کلارک اولافسون، یکی از بدنام ترین جنایتکاران سوئد، به بانکی که دزدی و گروگان گیری در نورمالستورگ استکهلم در آن رخ داده است، عمل کند، اگرچه پول یا ماشین را دریافت نکرد. مربع اولافسون موافقت کرد که در ازای کاهش مدت زندان، وارد بانک شود و با پلیس همکاری کند.
بژرو کسی است که اصطلاح “سندرم نرمال استورگ” را ابداع کرد که بعدها به “سندرم استکهلم” معروف شد. برخی معتقد بودند که این نظریهپردازی تلاشی برای منحرف کردن توجه از اشتباهاتی است که او و همکاران پلیسش در جریان گروگانگیری مرتکب شدند و تقصیر را به گردن گروگانها میاندازند.
در جریان این سرقت، چهار گروگان و دو تبهکار شروع به ایجاد پیوند غیرمنتظره ای در داخل گاوصندوق بانک کردند که ظاهراً با ملایمت و مهربانی گروگان گیران همراه بود. در مقابل، گروگانها خصومت بیشتری نسبت به پلیس نشان دادند و نگران بودند که هرگونه تلاش برای پایان دادن به گروگانگیری به قیمت جان آنها تمام شود.
به تحریک و تشویق اولافسون کاریزماتیک، کریستین انمارک، یکی از گروگان ها، در گفتگوی تلفنی با اولاف پالمه، نخست وزیر وقت سوئد شرکت کرد. انمارک التماس کرد که به او اجازه دهند با گروگانگیران سوار ماشین شود و از آنجا دور شود. او خطاب به نخست وزیر سوئد گفت: «فکر می کنم شما آنجا نشسته اید و با زندگی ما بازی می کنید. من کاملا به کلارک و دزد اعتماد دارم. من ناامید نیستم. هیچ کاری با ما نکرده اند. برعکس، آنها بسیار مهربان بوده اند. اما می دانی، اولاف، چیزی که من از آن می ترسم این است که پلیس به ما حمله کند و ما را بکشد.
با نگاهی به گذشته، انمارک در سال ۲۰۱۶ به بی بی سی گفت: “کاش آن تماس تلفنی هرگز برقرار نمی شد، زیرا یک تماس بیهوده بود. من آنجا نشسته بودم و برای جانم التماس می کردم. او نخست وزیر بود. او چه می توانست بگوید؟”
در حالی که پلیس بانک را محاصره کرده بود، گروگان ها چندین روز در داخل گاوصندوق بانک نگهداری شدند. پلیس در نهایت تصمیم گرفت از پشت بام بانک وارد شود و از گاز اشک آور برای خلع سلاح گروگان گیران استفاده کند. در این عملیات، پلیس فریاد زد که گروگان ها ابتدا بیرون بیایند، اما آنها نپذیرفتند زیرا فکر می کردند پلیس به گروگان گیران شلیک می کند. با خروج مجرمان از درب اتاق امن، در کنار در توقف کردند تا دو زن گروگان را در آغوش بگیرند. گروگان گیران هنگام خروج با سفستروم، گروگان دیگری که قبلا از اصابت گلوله به پایش فرار کرده بود، دست دادند.
این رفتار بسیاری از مردم سوئد را که چند روز درگیر اخبار و ماجراهای گروگانگیری در بانک بودند، سردرگم کرده بود. اگرچه بژرو نظریه سندرم استکهلم را حتی بدون صحبت با انمارک مطرح کرد، اما به نظر می رسید که این نظریه در این شرایط توضیحی قابل قبول باشد و توجه رسانه های بین المللی را به خود جلب کند.
از دیدگاه فرانک بولز و هاروی شلوسبرگ، مذاکره کنندگان گروگان در نیویورک در دهه ۱۹۸۰، این مفهوم به عنوان یک ابزار آموزشی مفید برای توصیف فضای بین فردی یک موقعیت آسیب زا مورد استفاده قرار گرفت. با این حال، به گفته دکتر آلن وید، یک درمانگر کانادایی که مکالمات گسترده ای با کریستین انمارک داشته است، این اصطلاح تقریبی کامل از تجربه ای است که کریستین از سر گذرانده است. دکتر وید در سال ۲۰۲۳ به بی بی سی گفت: “اصطلاح سندرم استکهلم ریشه های عمیقی در تفکر روانکاوانه در اروپا دارد. اما در آن لحظه، این اصطلاح برای ساکت کردن و بی اعتبار کردن یک زن جوان عصبانی که در برابر خشونت مقاومت کرده و از خود و دیگران محافظت کرده بود، استفاده شد. شش روز و نیم از این اصطلاح برای توجیه پاسخ پلیس استفاده شد.
در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۶، کریستین گفت که با کلارک اولافسون، مردی که برای برآورده کردن خواسته های سارق از زندان به بانک منتقل شده بود، دوست است. دکتر وید معتقد است که در طول محاصره، زندانی “در واقع تلاش می کرد تا گروگان ها احساس امنیت بیشتری کنند و اگر با کلارک اولافسون تماس بگیرید. [که پلیس به داخل بانک فرستاده بود] به سادگی به عنوان یکی از گروگانگیران در نظر گرفته میشوید، درک اینکه چرا کریستین یا هر کس دیگری ممکن است او را به خوبی به یاد بیاورید، بسیار دشوار است.
در پادکست Sideways بی بی سی در سال ۲۰۲۱، کریستین یک ارزیابی صریح از سندرم استکهلم ارائه کرد.
او گفت: “این مزخرف است، اگر می توانید این کلمه را در بی بی سی بگویید.” این روشی برای سرزنش قربانی است. هر کاری از دستم بر می آمد برای زنده ماندن انجام دادم.»
منبع: بی بی سی