عافیت باشد، بزنم به تخته، عدد نحس ۱۳؛ چرا هنوز خرافاتی هستیم؟

چرا در عصر هوش مصنوعی و سفر به مریخ هنوز خرافاتی هستیم و منتظر می مانیم که بعد از عطسه یکی بگوید موفق باشید یا برای جلوگیری از بدشانسی به چوبی می زنیم؟
آیا عجیب نیست که در عصر هوش مصنوعی و سفر به مریخ، ما هنوز منتظریم که وقتی عطسه می کنیم، کسی «خداحافظ» کند، یا وقتی از بیماری می ترسیم، ناخودآگاه به نزدیک ترین تکه چوب ضربه بزنیم؟ چرا از گربه سیاه یا عدد ۱۳ می ترسیم یا آرزوی دیدن یک دنباله دار را داریم؟
خرافات بودن چیزی بیش از چند عادت خنده دار یا سنت قدیمی است. گویی یک اشتراک مرموز قدرتمندترین حاکمان تاریخ مانند اسکندر مقدونی را به ستارگان ثروتمند ورزش مدرن متصل می کند.
در این مقاله شما را به سفری به روم باستان به آسمان خراش های مدرن بدون طبقه سیزدهم می بریم. از درختانی که زمانی خانه ارواح بودند تا تختههایی که امروز میزنیم تا «هیچ اتفاقی نیفتد». همچنین از آزمایش عجیب کبوترهای اسکینر، چاه های پر از سکه و آرزوها، افسانه چشمه جوانی و رختکن ورزشکارانی دیدن می کنیم که برای پیروزی در مسابقه به وسواس، تشریفات شخصی و خرافات روی می آورند.
در پس همه این عادات به ظاهر غیرمنطقی، رگه هایی از روانشناسی، تاریخ، اقتصاد و حتی زبان شناسی دیده می شود. ردپایی که خرافات را نشان می دهد بسیار بیشتر از نادانی یا چند شوخی بی ضرر است.
وقتی مغز به دنبال الگوها می گردد
برای درک منشأ خرافات نباید آنها را فقط حماقت و نادانی بدانیم، بلکه باید نگاهی به تکامل مغز انسان بیندازیم.
همانطور که در یکی از اپیزودهای The Why Files می بینیم، مغز ما از ابتدا برای یافتن سرنخ ها ساخته شده است و مانند یک ماشین الگو یاب عمل می کند. ماشینی که حتی از داده های پراکنده هم اتصال برقرار می کند تا شانس زنده ماندن را افزایش دهد. در دوران غارنشینان، بقای اجداد ما به توانایی آنها در یافتن سریع ارتباط بین رویدادها بستگی داشت.
مردی بدوی را تصور کنید که صدای خش خش را در یک علفزار می شنود: او می تواند تصور کند که صدا از باد می آید، یا تصور کنید که یک شیر درنده در کمین است و فرار می کند.
اگر فرار کند و شیری در کار نباشد (باور نادرست) فقط کمی انرژی از دست می دهد. اما اگر بماند و واقعاً پشت بوته ها منتظر شیر باشد، می میرد. بنابراین، طبیعت مغز ما را طوری تنظیم کرده است که احتیاط را بر دقت ترجیح دهد.
مغز ترجیح می دهد الگوهایی را ببیند که وجود ندارند. مانند دیدن چهره ای در ابرها یا تداعی یک جوراب قرمز با برنده شدن در مسابقه، تا زمانی که یک الگوی واقعی را از دست بدهد و با خطر مرگ روبرو شود.
این میراث تکاملی امروزه در قالب خرافات تجلی یافته است. وقتی حلقه خاصی در دست داریم و در یک مصاحبه شغلی پذیرفته می شویم، مغز الگوی تشخیص ما بلافاصله (و به اشتباه) بین حلقه و موفقیت مرزی می کشد و خرافه متولد می شود: تلاشی غریزی برای نظم بخشیدن به دنیای آشفته و پر کردن شکاف های منطق با داستان های آرامش بخش.
باستان شناسی ترس های روزمره؛ از عطسه تا ارواح چوبی
بسیاری از ما رفتارهایی را به طور خودکار انجام می دهیم که هرگز به آنها فکر نمی کنیم. تخمین زده می شود که حدود ۲۵٪ از مردم خود را خرافاتی می دانند، اما تعداد واقعی احتمالاً بسیار بیشتر است. بیایید به ساده ترین پاسخ روزمره نگاه کنیم: «خداحافظ» بعد از عطسه. چرا این واکنش مودبانه شکل گرفت؟
ریشه این سنت به روم باستان و ترس های متافیزیکی آنها برمی گردد. رومی ها معتقد بودند که در لحظه عطسه، روح انسان به شدت از بدن بیرون می اندازد:
در کسری از ثانیه که بدن بدون محافظت و خالی می ماند، شیطان یا ارواح شیطانی می توانند روح سرگردان را بدزدند یا خودشان وارد بدن خالی شوند. لذا صلوات و دعا تنها سپری بود که می توانست روح جدا شده را در لحظه آسیب پذیری خود حفظ کند.
نظریه تاریخی دیگری وجود دارد که به پاپ گرگوری در قرن ششم پس از میلاد برمی گردد. هنگامی که پس از مرگ پاپ قبلی در اثر طاعون، زمام امور را به دست گرفت، دستور کلی صادر کرد که هر گاه کسی عطسه کرد، اطرافیانش فوراً از او دعای خیر کنند.
در آن دوران تاریک اروپا، عطسه یکی از اولین و شوم ترین نشانه های طاعون بود و این دعا را تلاشی مذبوحانه برای آرزوی سلامتی و بقا می دانستند.
از سوی دیگر، یک باور شبه علمی و قدیمی نیز وجود داشت که هنگام عطسه، قلب لحظه ای از تپش باز می ایستد و دعا کردن، مشوقی بود برای شروع دوباره قلب. این نمونه ها نشان می دهد که آنچه امروزه تنها «ادبیات اجتماعی» تلقی می شود، از ترس عمیق انسان از مرگ و بیماری سرچشمه می گیرد.
وقتی اعداد قاتل هستند
خرافات همیشه محدود به بدن انسان نیست و گاهی بر مهندسی و معماری شهرهای مدرن ما تأثیر می گذارد. به عنوان مثال، در پنل دکمه آسانسور بسیاری از آسمان خراش های نیویورک یا شیکاگو، دکمه ای برای طبقه ۱۳ وجود ندارد.
این داستان از Triskaidekaphobia می آید. حتی خطوط هوایی غول پیکری مانند لوفت هانزا و ایرفرانس اغلب ردیف ۱۳ را از هواپیماهای خود حذف می کنند تا مسافران نگران نباشند.
اما این ترس جهانی نیست و جغرافیای فرهنگی خاص خود را دارد. مثلاً در شرق و جنوب شرق آسیا عدد ۴ است که انسان را به لرزه در می آورد. این پدیده که Tetraphobia نام دارد، ریشه کاملاً زبانی دارد:
در زبان چینی و بسیاری از زیرشاخه های آن، تلفظ کلمه “چهار” بسیار شبیه به کلمه “مرگ” است. این شباهت آوایی برای میلیون ها نفر کافی است تا از این عدد اجتناب کنند. با توجه به این تفاوتهای فرهنگی، متوجه میشویم که خرافات حقایق مطلق نیستند، بلکه قراردادهای ذهنی هستند که هر فرهنگی برای مدیریت ترسهای خود ایجاد کرده است.
حتی جهت های جغرافیایی نیز از این برچسب گذاری در امان نیستند. حتماً اصطلاح «برخاستن روی دنده چپ» را شنیده اید که کنایه از بدخلق و بدخلق بودن در طول روز است. حتی این باور از روم باستان آمده است: رومیان معتقد بودند که هر چیزی که در سمت چپ باشد، ذاتاً شوم و شر است.
نکته جالب اینجاست که کلمه “Sinister” در زبان انگلیسی به معنای شوم و شوم مستقیما از کلمه لاتین “Sinistra” به معنای “چپ” گرفته شده است. باور کنید یا نه، برای یک رومی باستان، پایین آمدن از سمت چپ تاج و تخت در واقع نشانه آغاز یک روز پر از بدی و بدبختی بود!
چوب، ارواح و مکانیسم های دفاعی
وقتی نوبت به جلوگیری از حالت تهوع می رسد، بسیاری از افراد بلافاصله با «ضربه زدن به تخته» واکنش نشان می دهند. اما چرا چوب؟ و چرا ضربه زد؟ این رسم به ظاهر باستانی احتمالاً به قرن نوزدهم باز می گردد، اگرچه ریشه های اساطیری آن بسیار قدیمی تر است.
برخی از مورخان معتقدند که این رسم ریشه در مسیحیت و صلیب چوبی عیسی مسیح دارد. اما نظریه جالب تر به دوران بت پرستی و اعتقادات بت پرستانه بازمی گردد. زمانی که مردم بر این باور بودند که درختان محل ارواح خوب و پری جنگل هستند.
دست زدن یا ضربه زدن به درخت درخواستی برای محافظت از این ارواح یا تلاشی برای بیدار کردن آنها برای بیرون راندن شیاطین بود. حتی نظریه دیگری وجود دارد که این اصطلاح را به یک بازی قدیمی کودکان در انگلیس به نام «Tiggy Touchwood» نسبت میدهد، که نوعی بازی بود که در آن دست زدن به چوب باعث میشد بازیکنان «نگیر» شوند، یعنی از باخت مصونیت پیدا کنند.
در فرهنگ ما، با مفهوم چشم بد نیز گره خورده است، زمانی که تمجید بیش از حد در مورد یک موقعیت خوب، سلامتی یا موفقیت باعث میشود افراد بترسند که کلمات ستایش ممکن است حاوی انرژی حسادت یا غرور باشند که جریان شانس را مختل میکند.
منبع: زومیت










