مرگ نه چندان طاقتفرسای یک پدر
محمدحسن خدایی در اعتماد نوشت: رسول کاهانی پس از پنج سال به صحنه تئاتر بازگشته و سعی دارد نمایشی مخاطب پسند را به مخاطب ارائه کند. نمایش «محیط زیست» تا حدودی با تجربه گرایی آثار قبلی کاهانی فاصله دارد و یادآور نمایش «زبان اصلی» است.
گویی رویکرد آوانگارد به مقوله فرم اجرایی و خلق موقعیت انسانی دشوارتر شده است و این روزها اولویت این کارگردان خوش سلیقه، روی صحنه بردن یک نمایش متعارف است. اما در این رویکرد همچنان می توان رگه هایی از نامرتب بودن برخی صحنه ها را دید و از طنز و شیطنت اجرا لذت برد. بی شک دور شدن از آن فضاهای خالی و بی معنی که این روزها کاهانی در نمایش هایی چون «اسکورسیزی»، «تحت نفوذ» و «شربت سینه» به نمایش گذاشت تبعات زیادی در رابطه تولید تئاتر و تغییر سلیقه دارد. مخاطب طبقه متوسط تئاتر ملک. به عبارت دیگر فضای حاکم بر تئاتر به روی تجربه گرایی رادیکال و آوانگارد باز نیست و نوعی روایت مورد پسند مخاطب است که داستان خود را کم و بیش مستقیم روایت می کند و قصد تخریب کل را ندارد. منطق. از بازنمایی واقعیت البته این تمام ماجرا نیست و با نگاهی به آخرین اثر کاهانی می توان به این نکته اشاره کرد که نمایش «محیط زیست» تابع منطق بازار و سلیقه مخاطب نیست و همچنان رگه های شیطنت آمیز دارد. . ماجراهای رسمی برای فاش کردن بحران در یک خانواده طبقه متوسط. ساکن تهران.
از منظر جامعه شناختی، خانواده ای که در اینجا نمایندگی می شود را می توان تحت عنوان «طبقه متوسط فقیر» فرموله کرد. شهروندانی که روزگاری کم و بیش عادی زندگی می کردند، اما این روزها به دلایل متعددی از جمله تحریم های بین المللی و تورم بی سابقه اقتصاد کشور، کارشان کند شده و مجبورند به هر رشته غریب و آشنا بچسبند. به «سیاست بقا» بپردازید تا بمانند و ناپدید نشوند. فراموش نکنیم که چگونه فقیر شدن طبقه متوسط شهری که با وجود همه مشکلات همچنان ارزش های زندگی شهری مدرن را دارند، می تواند ذهنیتی ترسناک و محافظه کارانه ایجاد کند که به زمین و زمان مشکوک است و به کسی اعتماد ندارد.
این الگوی آشنا اما فراگیر بازنمایی طبقه متوسط شهری در آثار سینمایی این سال ها منعکس شده و نشان از افول طبقه متوسط شهری و افول و عدم امکان ارزش های جهانی آن دارد. نمایش «محیط زیست» ساخته رسول کاهانی حول این وضعیت جدید طبقاتی می چرخد و داستانی دراماتیک و دیدنی از تنش های یک خواهر و سه برادر در خانواده ای را ارائه می دهد که پس از مرگ پدرشان شغل خود را از دست داده و به دنبال آن هستند. به سهم خود از ارث خانوادگی. یکی از برادران «نادر» است که داریوش رشاد او را بازی می کند و هیبت عجیبی در آن لباس مخالفان تعزیه دارد و گویا اهل لشکر عشقیه است. برادر دیگر «یوسف» با بازی اشکان دلاوری که ظاهراً پایش شکسته و نمی تواند زیاد حرکت کند، اما گاهی از سکوت بیرون می آید و حرف می زند و اوضاع را بدتر از قبل می کند و البته عصبانی ترین برادر. «احمد» است. مجید یوسفی با بازی مجید یوسفی که از سفر چین برگشته و… اسفند او برای کشف راز مرگ مشکوک پدرش روی آتش بالا و پایین می پرد. و در نهایت «شیرین» که تنها دختر خانه و خادم پیروان است، نقش خود را ایفا می کند و با مدیریت و آرامش خود سعی در کاهش تنش و سامان دادن به اوضاع متشنج خانه دارد.
از این رو با داستان کم و بیش آشنای خانواده ای ایرانی روبه رو هستیم که به دنبال راه هایی برای رهایی از بحران اقتصادی هستند، اما راه چاره چندانی نمی یابند.
نمایش «محیط زیست» بار دیگر به مفهوم پدر و جایگاه نمادین او در زندگی خانواده مدرن ایرانی می پردازد. کاهانی به خوبی نشان می دهد که نقش پدر در زندگی ایرانیان نسبت به گذشته کمرنگ شده و جانش در خطر است. اگرچه دلیل تجمع خانواده فوت نابهنگام پدر و تقسیم ارث اوست، اما این روزها پدر گیاهخوار است و حضور او در خانه تنها در مصرف تریاک و نیاز به خوردن تجلی می یابد. در غیاب پدر این جایگاه نمادین به راحتی پر نمی شود و کسی نیست که جای پدر را بگیرد تا بیشتر امور خانواده از هم نپاشد. با فوت پدر، تصاحب خانه اهمیت پیدا می کند، خانه ای که زمانی پناهگاه اعضای خانواده بود، این روزها در وضعیت نامعلومی قرار دارد و بی دلیل نیست که فرزندان پس از اطلاع از این موضوع برای تصاحب آن جان خود را از دست می دهند. این واقعیت وحشتناک را کاهانی در کتاب وقتی اقتصاد راکد است و بورژوازی دارایی همه چیز را بلعیده است نشان می دهد، مفهوم «مسکن» و البته «خانه» از اهمیت ویژه ای برخوردار است. حتی نام نمایش هم استعاره ای از محل سکونت است و نه چندان در رابطه با مفهوم جغرافیایی محیطی که به ذهن می رسد. بنابراین تعیین مالکیت خانه و تملک آن از همبستگی خانوادگی مهمتر می شود و اولویت اصلی نادر، یوسف، احمد و شیرین می شود.
از نظر اجرا با فضایی رئالیستی روبرو هستیم، اما این واقع گرایی بیش از آنکه با استفاده از اشیا و ابزار زندگی روزمره عینی شود، با کاهش اشیا به سمت نوعی رئالیسم انتزاعی پیش می رود. به عنوان مثال در حین اجرا، دیوارهای چپ و راست اتاق نشیمن مدام به سمت آن اشاره می شود. سازههایی که دیده نمیشوند، اما همیشه بر سر «دیوارهای باربر» بودن آنها اختلاف وجود دارد. اتاق نشیمن با پنجره ای رو به خیابان از بالکن جدا می شود و گاهی اوقات وقتی مشاجرات داغ می شود و اختلافات غیرقابل تحمل می شود، این فضای بیرون بهشتی برای استراحت، سیگار کشیدن و ادامه گفتگوهای خصوصی بیشتر است. خط مشی اجرا بر اساس قابل مشاهده بودن همه رویدادها در مقابل مخاطب است. بنابراین دروغ ها و پوشش ها با رفتار و گفتار شخصیت ها آشکار می شود و به تدریج نقاب از چهره افراد پاک می شود.
هیچ کدام از شخصیت ها خیر و شر مطلق نیستند و کاملاً صادقانه رفتار نمی کنند و مانند اکثر مردم شهری امروزی، بخشی از واقعیت را آشکار می کنند و با توجه به فایده و فوریتی که تجربه می کنند، چیزها را پنهان می کنند. کاهانی ترجیح داده است بحران اخلاقی طبقه متوسط فقیر را با نوعی طنز و کنایه منعکس کند. با پیشرفت داستان و فاش شدن حقایق بیشتر، اعتماد به صداقت اعضای خانواده کاهش می یابد. گفتار مردم آنقدر بی اعتبار شده است که مدام مجبور می شوند موقتاً هویت خود را رها کنند و نقش شخص دیگری را بازی کنند که در حوادث نقش دارد. این یک تکنیک جذاب است که در آن افراد در مواجهه با مسائل دشوار، موقتاً هویت خود را رها می کنند و به چیزی دیگر تبدیل می شوند، نوعی زندگی که حضور یک فرد غایب را ممکن می کند. صحنه های این چرخه تغییر هویت آنقدر شتاب می گیرد که مثلاً احمد می تواند شیرین، کمیاب یا مانند یک دلال تریاک باشد. [..]حالت درخشان یک ایالت جافنگ باشد که کشیش با مهارت و بی وقفه آن را ایجاد و نابود می کند. اوج این داستان لحظه ای است که نقش داماد خانواده را بافتی بی ارزش بازی می کند. این تکنیک حرکت و احیا کم و بیش از امکانات نمایش ایرانی و به ویژه تعزیه می آید. لباس قرمز عشقیا که نادر می پوشد، اشاره ای به این تکنیک پر از ظرفیت تعزیه است.
در نهایت نمایش «محیط زیست» را می توان اجرای نسبتاً موفق و مخاطب پسندی در کارنامه رسول کاهانی دانست، اما به نظر می رسد اگر کمی از ریتم اجرا کاسته می شد و به شخصیت ها اجازه داده می شد، اجرا می توانست موفقیت بیشتری داشته باشد. . گاهی ساکت باشید و در یک فضای ساکن. وضعیت بحرانی خانواده را نشان دهید. اما اجرای سه نمایش هر روز در تماشاخانه ملک، فرصت بیشتری را برای نمایش کامل سکوت، مکث، وقفه و سکون شخصیت ها و دادن لحن و ریتم مناسب تری به اجرا از گروه های تئاتری سلب می کند. به هر حال، در دوران سرمایه داری نئولیبرال و افزایش هزینه های تولید، مشخص است که چه چیزی کارگردان را وادار کرده است که فقط برای نیازهای زیبایی شناختی خود فکر و عمل کند. بنابراین تعجبی ندارد که نمایشی را ببینیم که باید در عرض دو ساعت اجرا شود و مجبور می شود مثلاً هشتاد دقیقه وقت بگذارد. امید است که رسول کاهانی بار دیگر به نیازهای خود وفادار باشد و تا این حد مقهور روابط غیر زیبایی شناسانه نباشد.
کاهانی نشان می دهد در زمانی که اقتصاد راکد است و بورژوازی دارایی همه چیز را بلعیده است، مفهوم «مسکن» و البته «خانه» از اهمیت ویژه ای برخوردار است. حتی نام نمایش هم استعاره ای از محل سکونت است و نه چندان در رابطه با مفهوم جغرافیایی محیطی که به ذهن می رسد. بنابراین تعیین مالکیت خانه و تملک آن از همبستگی خانوادگی مهمتر می شود و اولویت اصلی نادر، یوسف، احمد و شیرین می شود.