فرهنگ و هنر

«وحشی» پرسروصدا پیش می‌رود/ نگاهی به سریال جدید هومن سیدی :: افق میهن

وحشی ، پر سر و صدا شروع شد و هنوز هم پر سر و صدا می شود. پس از تماشای چهار قسمت اول سریال وحشی ، به تدریج فهمیدیم که Hooman Sidi قصد دارد سنگ را در تاریکی ، ترس و ناامیدی از سنگ قرار دهد و به کسی رحم نکند.

به گفته زمزمه ، وحشی با سر و صدا شروع شد و همچنان پر سر و صدا می شود. پس از تماشای چهار قسمت اول سریال وحشی ، به تدریج فهمیدیم که Hooman Sidi قصد دارد سنگ را در تاریکی ، ترس و ناامیدی از سنگ قرار دهد و به کسی رحم نکند. تا به امروز ، زندان و زندانی در فیلم ها و سریال های ایرانی غایب نبوده اند. به طور طبیعی ، دوربین سینما تنها پل ما با دنیای ناشناخته مانند زندان است. اما این پل گاهی اوقات تصویر واقعیت را همانطور که باید به ما نشان نمی دهد. یا قرار است ما را رعایت کند ، یا شاید او بخواهد ما را فریب دهد.

قسمت چهارم سریال وحشی اما فرصتی برای اعتماد به صداقت دوربین Hooman Sidi بود. درست وقتی ما را به دنیای ناشناخته می برد. در دنیای جرم ، جرم و زندان. این دوربین در تاریکی مطلق کاشته می شود و با ورود دیوید (با بازی جاواد عزتی) انگار که از خواب بیدار می شود. در ابتدا فکر می کنیم با ورود یک قهرمان ساده به دنیای جدید خود روبرو هستیم. اما خیلی زود قصد داشتیم اشتباه کنیم. این نفس های نفس گیر ، این ناپدید شدن صداها و این ناامیدی ناگهانی ، بیش از یک چالش داستان ساده است. ما می ترسیم درست مثل خود شخصیت. اما ترس ما با ترس دیوید متفاوت است. او قبلاً گفته بود كه سابقه رفتن به زندان را دارد. بنابراین ، مانند ما ، او از ناشناخته فضا نمی ترسد. او دقیقاً می داند چه چیزی را ترسیده و این ترس را کاملاً به ما منتقل می کند.

اولین سیلی واقعی تماشای رنج هایی است که هرگز با آن روبرو نخواهیم شد. ای کاش حتی روح ما نمی دانست که بدبختی زندان فقط چند ثانیه پس از عبور از ورودی آغاز شد. وقتی دیوید از لباس بیرون می آید و با همان جذابیت که کمرنگ نشده است ، در پشت حصار و جلوی چشمان ما نشسته است و حضور نگهبان که اصرار دارد او (در این شرایط) محکم می نشیند و سرفه می کند.

اینجاست که ما وسوسه می شویم که ادامه داستان را رها کنیم و به روح خود رحم کنیم. اما در این مرحله ، Hooman Sidi کاری را انجام می دهد که انتظار نداشتیم:

او دوربین را پشت موضوع اصلی (دیوید) قرار می دهد و به ما می گوید: “با من بیا.” و ما هم می رویم. ما کنجکاو هستیم ما از درب بار اول ، دومی عبور می کنیم. تا رسیدن به همان دنیایی که منتظر آن بودیم.

اولین استقبال یک شاهکار است:

“هرچه که داشته باشید ، به من بگویید. وکیل من. من مدتی سرت را نمی بینم ، شما سر خود را به سمت خود انداختید!”

سوزاندن یا لطف؟ حمایت یا ایجاد ترس؟ پس از عبور از درب اصلی حصار ، ما می مانیم و دیوید و دنیایی از وحشت. قاب بسته است ، نور کاهش می یابد ، رنگ ها از بین می روند و سایه صورت غریبه ضخیم تر می شود. در اینجا ضربه نهایی است که ما برای دیوید خشک و متحیر هستیم. جایی که ما می فهمیم این زندان واقعی است. جایی که ما به آرامی زیر لب می گوییم: خدای گرگ بیابان را نادیده می گیرد.

با این حال ، اکنون ما یکی از زندانیان این بخش مخوف هستیم و باید این تاریکی را در کنار دیوید تحمل کنیم. با این حال ، او بسیار دشوارتر از ما است. همه چیز از ابتدا همه چیز را در زندان قرار می دهد. بن بست که احتمالاً قبل از ورود پیش بینی شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا